۵۶۴

گفتی که به روز عجز دستت گیرم

عاجزتر از این مخواه که اکنون هستم


۵۶۱

حدود پر زدنم را به من نشان داده است
همان که بال نداده است و آسمان داده است


۵۶۰

دلم تنگ است و هی پهلو به پهلو می شوم امشب
تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را


۵۵۹

تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آری
که پُل ها خوب می فهمند معنای گذشتن را


۵۵۸

منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

نباید دل سپرد این عابرانِ گرمِ رفتن را


۵۵۷

تو؛ یک جهانِ تازه  پر از صلح و دوستی
من؛ کشوری که با همه درحال جنگ بود


۵۵۶

نگه نداشت دلم را و جای رنجش نیست

ز دست بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد


۵۵۵

و من برا ی زندگی، تو را بهانه می کنم

۵۵۳

مگر ما چقدر مبهم بودیم که کسی ما را نفهمید؟


۵۵۲

من که با یاد تو دنیا را فرامُش کرده ام

از مروت نیست از خاطر به در کردن مرا


۵۵۱

مرا از دور تماشا کن

من از نزدیک غمگینم


٥٥٠

به کجا برم شکایت؟

به که گویم این حکایت؟

که نداشتی دوامی !


۵۴۶

همه عمر چشم بودم ، که مگر گلی بخندد

دگر ای امید خون شو، که فرو خلید خاری


۵۴۵

این همه بُخل ، چرا کرد، مگر

من چه می خواستم از گیتی پست؟


۵۴۱

یاد تو می وزد ولی ، بی خبرم ز جای تو ...


۵۳۸

تخت ، تر شده از اشک هایم

تخت ، دریاچه ی ارومیه شده

دو سانت آب دارد ،آن هم شور...


۵۳۷

اگر تو عاشقم نیستی

اگه دلبسته اونی

چرا شعر من و داری

براش از حفظ می خونی 


۵۳۶

در من هزار قاصدک تنها
در حسرت نسیم شما مردند !
 

۵۳۵

این زندگی به مرگ شباهت داشت
پیراهن سیاه به تن کردم
هم سوگوار عمر خودم بودم
هم‌اینکه سوگوار شما بودم


۵۳۴

چه غریبانه تو با یادِ وطن می نالی

من چه گویم که غریب است دلم در وطنم


۵۳۳

به زیر سایه ی زلف تو آمده است دلم

به غم بگوی که این خسته در پناهِ من است


۵۳۲

شوقِ جوانه رفت زِ یاد درخت پیر

ای باد نوبهار ز عهد کهن بگو


۵۳۱

شبی رسید که در آرزوی صبح امید

هزار عمرِ دگر باید انتظار کشید



*حکایت این روزهای ماست.


۵۳۰

ای مرغ گرفتار ، بمانی و ببینی

آن روز همایون که به عالم قفسی نیست


۵۲۸

همیشه مَنظَرم از دور ، دیدنی تر بود

خود اعتراف کنم " بوریاست قالی من"


۵۲۷

هر کسی خاطره ای داشت ، گرفت از من و رفت ...


۵۲۶

به کجا می رود این جاده نامرئی دور

به همان سو که نوشته ست به پیشانی من


۵۲۵

حرف بزن ، ابر مرا باز کن

دیرزمانی ست که بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن، سالهاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام


۵۲۴

برای پر زدن از تو، خوشا مرام عقابان

کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟


۵۲۳

پاک کن از حافظه ات ، شور غزل های مرا

شاعر مرده ام بخوان ، گور علایقم بگو


۵۲۲

دلم فریاد می خواهد، ولی در انزوای خویش

چه بی آزار، با دیوار، نجوا می کنم هر شب


۵۲۱

تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

گسترده تر از عالم تنهایی من، عالمی نیست


۵۲۰

درخت ؛

با همه کهنسالی از من جوان تر است.

مدت هاست کسی به سراغم نیامده،

چقدر سایه داشتن خوب است.


۵۱۹

حرفی برای گفتن اگر بود

دیوارها سکوت نمی کردند


۵۱۶

من وسعت این جهان را نمی‌خواهم
تنگنای آغوش تو را می‌خواهم

۵۱۵

دوستانم می رنجانندم مدام،
از دشمنانم چیزی در خاطرم نیست.


۵۱۴

سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا

هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا


۵۱۱

اگر که بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست؟


۵۱۰

آنکه می گوید دوستت دارم

دل اندوهگین شبی است

که مهتابش را می جوید

ای کاش عشق را زبان سخن بود


۵۰۷

اولین اتفاق خوب سال جدیدم باش !


۵۰۶

بوی نو شدن می آید

ولی تو همیشه رفیق کهنه من بمان !


۵۰۰

من می روم تا عشق سهم دیگران باشد

این عشق را می خواستم روزی به هر قیمت

حالا نمی خواهم اگر هم رایگان باشد


۴۹۸

بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست


رفتیم به دیدار حکیمان و طبیبان
گفتند که با دانش آنها، شدنی نیست


۴۹۷

صبوری کن که پایان حکایت خوب خواهد شد
تبت پایین می‌آید سرفه‌هایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد

۴۹۶

آه ای غم!
آیا زانوهایت که بر سینه‌های ما نشسته، به درد نیامده؟»

۴۹۴

ناله را هرچند می خواهم که پنهانی کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم، فریاد کن


۴۹۰

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست

خیر شما رسیده به ما ، مرحمت زیاد !


۴۸۹

کسی چه می‌داند
چند نفر در بسترهایی جدا از هم
یک‌دیگر را در آغوش گرفته
و به خواب رفته‌اند


۴۸۸

کاری به سرد و گرم  بهار و خزان نداشت
این پنجره فقط  به هوای تو باز بود