۵۷۷

هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت


۵۵۲

قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت


۷۱۵

فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی

از یاد ببر قصه ی ما را هم از امروز
درباره ی ما هرچه شنیدی نشنیدی


۷۰۲

گیرم که به دریا نرسیدی، چه غم  ای رود

خوش باش که یک چند ، در آن راه دویدی


۶۹۰

قاصدک های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد


۶۸۶

نگاهش را تماشا کن

اگر فهمید ، حاشا کن


۵۸۰

ما برای با تو بودن ، عمر خود را باختیم

بد نبود ای دوست ، گاهی هم تو دل می باختی 


۴۹۰

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست

خیر شما رسیده به ما ، مرحمت زیاد !