یک ذره دلت تنگ نشد ...خانه ات آباد؟!
یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد...؟!
غم از من ، خنده مال تو
همیشه خوش به حال تو
کاش کمی از خودم را برای خودم نگه داشته بودم ،
تو امانت دار خوبی برای همه من نبودی...
زخم های بی نظیری به تن دارم.
اما تو مهربان ترین شان بودی...
عمیق ترین شان...
عزیزترین شان...
زودتر از من بمیر!
تنها کمی زودتر،
تا تو آنی نباشی که مجبور است
راه خانه را تنها برگردد...
اگر مرگم فرا رسید و تو را ندیدم...
فراموش نکن من دیدار تو را آرزو کردم.
وسط یه راهی منو ول کردی و رفتی،
که کل مسیر رو به خاطر تو اومده بودم...
از وقتی تو برآورده نشدی،
دیگر آرزو نکردم....
بی احساس...
دیدی گفتم ته این رابطه بن بسته
گفتم قلب سنگیت از هیچی نمی ترسه
من تو را همانطور دوست داشتم
که آرزو می کردم یکی مرا دوست بدارد.
ولی می دانی تاخ ترین اتفاقی که بینمان افتاد چه بود،
اینکه دو تا غریبه شدیم که همه چیز را می دانند.
بینمون فاصله ست.
ولی اینایی که بهم نزدیکن
منو به اندازره تو بلد نیستن.
اگه تا ابد دلم واست تنگ موند چی؟
یعنی ما این همه مسیر رو رفتیم
تا دوباره مثل غریبه ها باشیم!؟
در دست های چه کسی اسراف می شوی
تو اکنون
که من به ذره ذره ات محتاجم؟!
من دلم بارون میخواد
با تو دنیای آروم میخواد
با من خسته مهربان تر باش
من همانم که دوستت دارد
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
با من راه بیا
برای تو
از بیراهه های زیادی گذشته ام.
خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟
چرا اینگونه کافرگونه ، بی رحمانه می خندی؟
ای کم شده وفای تو و افزون جفای تو
ای قرار دل طوفانی بی ساحل من
اندوه چشمانت از کدام مهربانی است ؟!
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودن های دور می ترسم
سایه ات از سرِ تنهاییِ من ، کم نشود
غربت کسی نباش
که تو را وطن دیده !
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
روزهایی که بی تو می گذرد، گر چه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز می کشد فریاد، در کنار تو می گذشت ای کاش
من نمی دانستم
معنی "هرگز" را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
در جای جایِ خاکِ تنم ردِ پای توست گاهی تو هم به نام وطن یاد کن مرا
پاییز بدون من مبارک بادت
عشق یعنی
به یکی قدرتی بدی که بتونه نابودت کنه
ولی باور داشته باشی این کار رو نمی کنه .
ای کم حرف من...
اگر بگویمت که کلامت آرام من است
بیشتر حرف می زنی؟
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟
عطر تو را نفس زدم درون سینه آنقدر
که آه همکه می کشم ، بوی تو پخش می شود
شست باران همه کوچه خیابان ها را پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟
ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم
من دختری خجالتی ام در حوالی ات
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد
تو رو دوست دارم
مثل عطر شکوفه های سیب
تو رو دوست دارم عجیب
تو رو دوست دارم زیاد
خوشا بحال کسی که تو سهم او باشی
ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن
دلت جای دگر بود و غمت کنج دل ما
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای؟
بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
مرحم زخم کهنه ام
کنج لبان توست
بوسه نمی خواهم
چیزی بگو ...!
از بس گذشت بی تو به ما تیره روزگار
روشن نشد که روز و شب ما کدام بود
یکی از ژرف ترین اسرار عشق این است
چرا او؟