37

حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم

بوسیدمت!


36

چه کسی میداند که تو در پیله خود تنهایی؟
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟
پیله ات را بگشای

تو به اندازه پروانه شدن زیبایی!


35

کاش میشد کنج آغوشت بخوابم تا ابد

33

آنقدر نفس میکشم تا تمام شود

همه ی نفس هایی که دائم سراغ تو را میگیرند


34

نفسم می گیرد

در هوایی که نفس های تو نیست


32

چقدر دلم هوایت را می کند

حالا که دیگر هوایم را نداری


31

عشق
راهی‌ست برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر

بعد از...


26

من سعی کردم مثل این مردم نباشم

وقتی خدا می سوخت «من» هیزم نباشم


16

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب بلکه در دل گل کند لبخندهای ما

12

به شقایق سوگند
که تو بر خواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود
تا زمستان برود
غنچه ها گل بکنند...


11

کاش
خدا
دلش بسوزد برای ما
بخواهد و کاری کند کاش


9

در گلوی من
ابر کوچکی ست

می‌شود مرا بغل کنی؟
قول می‌دهم
گریه
کم کند...

4

زندگی دفتری از خاطره هاست

یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختیهاست
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد