۵۵۱

مرا از دور تماشا کن

من از نزدیک غمگینم


166

تقدیر همیشه در راه است،
مثل گلوله ای که زندگی به سوی خودش شلیک می کند؛
آدم بی آنکه بداند حائل می شود.

وقتی تقدیر بر سینه اش نشست آرام می گیرد.


165

تاریخ مثل یک صفحه کاغذ است که ما روی پهنه آن زندگی می کنیم
و درد می کشیم، دردی به پهنای کاغذ.
وقتی گذشتیم در پرونده تاریخ به شکل خطی دیده می شویم،

همان خط لبه کاغذ.


164

وقتی جاده ای می سازند هیچ جای آن فرعی نیست،

وگرنه آدم هیچ وقت به مقصد نمی رسد.