۶۱۵

از من فقط خبر داشت، همین

مثل مردمی که می دانند جایی از جهان جنگ است...


۶۱۱

کاش کمی از خودم را برای خودم نگه داشته بودم ،

تو امانت دار خوبی برای همه من نبودی...


۶۱۰

آنها که ما را گریاندند

آیا توانستند

با همان کیفیت نخستین بخندند؟


۶۰۹

سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بی آنها روزگار بگذرانیم

حال آنکه آنها، در قلب مان زیباترین داستان ها بودند.


۶۰۸

زخم های بی نظیری به تن دارم.

اما تو مهربان ترین شان بودی...

عمیق ترین شان...

عزیزترین شان...


۶۰۰

می دانم چرا هیچ گاه به یاد من نیستی،

من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادم بیفتی.

انسان به زخم ها بیشتر می اندیشد تا مرهم ها.


۵۹۹

به یه جایی رسیدم که  حتی خدا هم نگاهم می کنه میگه:

چرا هر کاری میکنم ، تو حالت خوب نمیشه لعنتی!


۵۹۵

هیچ وقت یادم نمی رود،

برایم  لحظات سختی ساختید،

درحالیکه زندگی همینجوری هم  برایم سخت بود.


۵۹۲

وسط یه راهی منو ول کردی و رفتی،

که کل مسیر رو به خاطر تو اومده بودم...


۵۹۱

سکوت آدمها بوی دلخوری می دهد،

پرحرفی شان هم  بوی دلتنگی.


۵۸۸

و هیچکس  جز آنانی که می شناختم،

به من زیانی نرساندند.

خدا به آنانی که نمی شناسم، جزای خیر دهد.



۵۸۳

اما عزیز من!

 کاش در روزگار دیگری می زیستبم؛

ما همگی حیف بودیم!


۵۷۸

بی احساس...

دیدی گفتم ته این رابطه بن بسته

گفتم  قلب سنگیت از هیچی نمی ترسه

بی احساس...


۵۷۴

از دور آدم های خوبی به نظر  می  رسید 

همان دور بایستید!


۵۷۲

ولی می دانی تاخ ترین اتفاقی که بینمان افتاد چه بود،

اینکه دو تا غریبه شدیم که همه چیز را می دانند.


۵۶۸

وقتی فهمیدید یکی بهتون دروغ گفته،

دلیلش رو نپرسید...

البته اگه دوست دارید یه دروغ دیگه نشنوید!



۵۶۷

میخوام تبدیل بشم به نبودن طولانی،

اسمم که بیاد بگن، اون؟

خیلی وقته ازش خبری نیست...

اصلا معلوم نیست کجاست.


۵۶۶

از اونی که توی خستگی و خواب و بیداریات 

گوشیت رو محکم می چسبیدی

 تا ویبره گوشیت بیدادت کنه 

و پیامش رو بی جواب نزاری، 

چه خبر؟


۵۶۴

یعنی ما این همه مسیر رو رفتیم

تا دوباره مثل غریبه ها باشیم!؟


۵۶۰

و در نهایت

کسی قلبت را می شکند که به او گفته بودی

از شکسته شدن، خسته شدی!



۵۹۶

او تندخو نبود،

آنها از سمت شکسته اش به او نزدیک می شدند!


۵۹۱

دیر شدن یعنی

برای خاطره ساختن

پیر شده ام.


۵۸۸

نه می بخشم

نه فراموش  می کنم.


۵۸۴

این بود زندگی؟


۵۸۰

جز عشق چه چیزی ارزش نوشتن دارد؟

عشق نیست و این دفترها تا همیشه خالی می مانند.


۵۷۷

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۵۷۶

باشه اون با اون صدای بلندش وکیل شما باشه

وکیل ما هم خدا باشه.


۵۷۵

در بدترین حالت باز گزینه ای به نام خودکشی رو روی میز دارم.


۵۷۴

احساس گوسفندی رو دارم که به قربانگاه می برنش


۵۷۰

خیلی ها از زندگیم حذف شدند. نمی بخشمشون که باعث شدن اینقدر تنها بشم. 


۵۶۸

اونهایی که چراغ چشمانم رو خاموش کردن

خدا چراغ قلبشون و عمرشون رو خاموش کنه


۵۶۶

مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم


۵۶۳

صبر ایوب مثالی است که ما صبر کنیم

ورنه آن زجر که من دیده ام، ایوب ندید


۵۵۷

من یاد گرفته ام چگونه استخوانم را

مثل لولای در جا بیندازم


۵۵۶

ولیکن با که گویم راز، چون محرم نمی بینم


۵۵۵

مدت هاست ایستاده ام

بر فراز اتفاقی که نمی افتد.


۵۵۲

قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت


۵۵۱

چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت


۵۴۲

خدایا؛

خیال کردم که این گوشه کنارا

یکی داره هوای کار ما را


۵۴۰

خدایا مطمئنی که ما رو با پیامبرای اولوالعزمت اشتباه نگرفته ای؟

این حجم از آزمایش و بلا و امتحان واسه بنده های عادیت آخه؟


۷۳۱

پدرم در طول عمرش یک رکعت نمازش یا یک روز روزه اش قضا نشده . از زمانی که من به یاد دارم ، نماز شبش ترک نشده . تا آخرین روز عمر پدرش، دو زانو جلوش می نشست و از حرف اون برنمی گشت. یک ریال پول حروم نزاشته وارد زندگیش بشه، تا حالا واسه یه چیز دنیوی به تو رو ننداخته .

حالا یک بار اونم بخاطر ماها یک چیزی ازت میخواد.

خدای بابا ! نزار پدرم پیش هر کس و ناکس و دوست و دشمن خوار و خفیف بشه.

من از دنیا تو را تنها گزیدم

روا داری که من غمگین نشینم؟


۷۲۹

مثل  آدمایی که از جنگ  ترکش توی تنشون جا مونده و هر از گاهی تکون می خوره، من هم ترکش هایی از گذشته توی قلب و روحم جا مونده که هر از گاهی درد می گیره.


۷۲۷

چند زبان آموختم برای چه؟

وقتی حتی برای حرف زدن با یک زبان هم حرفی سخنی نیست.


۷۲۶

همه رفتن ، کسی دور و برم نیست

چنین تنها شدن در باورم نیست


۷۲۴

به خاطر هیچ چیز دیگه ای  هم نری  جهنم 

بخاطر چراغ هایی که تو تموم این سال ها توی چشماش روشن و خاموش کردی حتما خواهی رفت.

چراغ هایی که هر بار کم سوتر میشن.

۷۲۳

خدایا من چه قتلی کرده بودم 

که بهم حکم حبس ابد دادی؟


۷۲۱

همه آدم های دور و برم ترسیده اند انگار

از بار مسئولیتی که هر آن ممکن است  بر دوششان بیفتد.

همه شان دارند فرار می کنند . 

و در فرار کردنشان از هم سبقت می گیرند.

از اینجا که نگاهشان میکنم  چقدر خنده دارند.


۷۱۵

فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی

از یاد ببر قصه ی ما را هم از امروز
درباره ی ما هرچه شنیدی نشنیدی


۷۱۲

دشمن،  یه تیرانداز کوره

ولی رفیق می دونه از کجا بزنه


۷۱۱

همه ما ، آدم بده ی 

داستان یه نفر دیگه ایم