سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بی آنها روزگار بگذرانیم
حال آنکه آنها، در قلب مان زیباترین داستان ها بودند.
و من برا ی زندگی، تو را بهانه می کنم
من وسعت این جهان را نمیخواهم
تنگنای آغوش تو را میخواهم
من می روم تا عشق سهم دیگران باشد
این عشق را می خواستم روزی به هر قیمت
حالا نمی خواهم اگر هم رایگان باشددوست داشتنت را
از سالی به سال دیگر جابجا می کنم،
مثل کودکی که مشقش را
در دفتری تازه پاکنویس می کند.
در جادههای مه آلود خیال
پرنده های زخمی
یا خوب می شوند و می پرند
یا خوب نمی شوند و می میرند.
پرنده من اما
درست وقتی که خوب شد، مرد.!