ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دلم تنگ می شه برای روزهای بی دغدغه ای که نزدیک عصر از درد به خواب می رفتم. وقتی بیدار می شدم هوا تاریک شده بود.بدون اینکه بلند شوم، توی اتاق نیمه تاریک به صداهای بیرون گوش می دادم.
صدای مامان که داشت توی حیاط چیز می شست یا توی آشپزخانه آشپزی می کرد.
دوست داشتم زمان در آن لحظه متوقف می شد و من همان طور آنجا دراز می کشیدم؛ بدون دغدغه فردا و فرداها، و به صدای زندگی گوش می دادم.
کاش مادرم برای همیشه همان طور جوان و سالم و قوی باقی می ماند.کاش اینقدر برای همه چیز دیر نمی شد.