همیشه مَنظَرم از دور ، دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم " بوریاست قالی من"
به کجا می رود این جاده نامرئی دور
به همان سو که نوشته ست به پیشانی من
حرف بزن ، ابر مرا باز کن
دیرزمانی ست که بارانی ام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
برای پر زدن از تو، خوشا مرام عقابان
کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟
پاک کن از حافظه ات ، شور غزل های مرا
شاعر مرده ام بخوان ، گور علایقم بگو
دلم فریاد می خواهد، ولی در انزوای خویش
چه بی آزار، با دیوار، نجوا می کنم هر شب
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من، عالمی نیست
درخت ؛
با همه کهنسالی از من جوان تر است.
مدت هاست کسی به سراغم نیامده،
چقدر سایه داشتن خوب است.
حرفی برای گفتن اگر بود
دیوارها سکوت نمی کردند
درخت های جوان تر
مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل می کنید رنگین تر.
ببین چگونه مرا ابر کرد، خاطره هایی
که در یکایک شان می شد آفتاب ببینم