۵۲۸

همیشه مَنظَرم از دور ، دیدنی تر بود

خود اعتراف کنم " بوریاست قالی من"


۵۲۶

به کجا می رود این جاده نامرئی دور

به همان سو که نوشته ست به پیشانی من


۵۲۵

حرف بزن ، ابر مرا باز کن

دیرزمانی ست که بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن، سالهاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام


۵۲۴

برای پر زدن از تو، خوشا مرام عقابان

کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟


۵۲۳

پاک کن از حافظه ات ، شور غزل های مرا

شاعر مرده ام بخوان ، گور علایقم بگو


۵۲۲

دلم فریاد می خواهد، ولی در انزوای خویش

چه بی آزار، با دیوار، نجوا می کنم هر شب


۵۲۱

تنهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست

گسترده تر از عالم تنهایی من، عالمی نیست


۵۲۰

درخت ؛

با همه کهنسالی از من جوان تر است.

مدت هاست کسی به سراغم نیامده،

چقدر سایه داشتن خوب است.


۵۱۹

حرفی برای گفتن اگر بود

دیوارها سکوت نمی کردند


393

درخت های جوان تر 

مرا به یاد آرید

در آن بهار که گل می کنید رنگین تر. 


372

ببین چگونه مرا ابر کرد، خاطره هایی

که در یکایک شان می شد آفتاب ببینم