349

می خواهم خیال کنم

آنکه دوستش داری

منم

همان که برایش شعر می گویی.


348

کجاها که تو را با خود نبرده‌ام!
کجاها که تو را با خود نکشانده‌ام!
همسفرم بوده‌ای هر لحظه

در جاده‌های مه آلود خیال



347

خنده مون هیچ
گریه مون هیچ
باخته وبرنده مون هیچ
تنهادستهای تومونده
غیرازاون هیچ

346

عاشق اسمم می شوم

وقتی تو صدایم می کنی.


345

خبرازمن داری؟
خبرازدلتنگی های من چطور؟
وآن پروانه های شادی که درنگاهم بودند...
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم رامی گیری؟

344

گاهی باید آرزوها را

مثل قاصدک

بگذاری کف دست

و بسپاری شان به دست باد
تا بروند و سهم دیگری شوند.