وسط یه راهی منو ول کردی و رفتی،
که کل مسیر رو به خاطر تو اومده بودم...
از وقتی تو برآورده نشدی،
دیگر آرزو نکردم....
بینمون فاصله ست.
ولی اینایی که بهم نزدیکن
منو به اندازره تو بلد نیستن.
اگه تا ابد دلم واست تنگ موند چی؟
در دست های چه کسی اسراف می شوی
تو اکنون
که من به ذره ذره ات محتاجم؟!
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
با من راه بیا
برای تو
از بیراهه های زیادی گذشته ام.
خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟
چرا اینگونه کافرگونه ، بی رحمانه می خندی؟
ای کم شده وفای تو و افزون جفای تو
ای قرار دل طوفانی بی ساحل من
دلم تنگ است و هی پهلو به پهلو می شوم امشب تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را
تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آریکه پُل ها خوب می فهمند معنای گذشتن را
تو؛ یک جهانِ تازه پر از صلح و دوستی من؛ کشوری که با همه درحال جنگ بود
آخر من بدبخت چرا نمیتوانم؟
چون یکی شون و میشناسم !
آنقدر نفس میکشم تا تمام شود
همه ی نفس هایی که دائم سراغ تو را میگیرند
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست
چقدر دلم هوایت را می کند
حالا که دیگر هوایم را نداری
تحویل نمی گیرم
سالی را که بی تو تحویل شود.
به هر که رسیدم سلام دادم ...