۴۸۷

ما اگر ز خاطر خدا نرفته‌ایم
پس چرا به داد ما نمی‌رسد؟
ما صدای گریه‌مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی‌رسد ؟

۴۸۶

دل می‌کنم به خاطرِ تو از دیار خویش
ای خاطرت عزیزتر از خاطراتِ من

۴۸۵

گفته بودم بی تو می میرد دلم اما نمرد

زنده ماند آری ،ولی دیگر برایم دل نشد


۴۸۴

سخت است به اجبار به جمعی بنشینی 

وقتی دلت از عالم  و آدم زده باشد



۴۸۲

یادم نمی کنی و زیادم‌ نمی روی

یادت به خیر یار فراموشکار ما 


۴۸۱

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود


۴۸۰

گفتم: که بعد از آن همه دل‌ها که سوختی

کس می‌خورد فریب تو؟ گفتا: هنوز هم


۴۷۵

مرا اتفاقی پیر کرد

که هرگز رخ نداد.


۴۷۰

شما با خانمان خود بمانید

که ما بی خانمان بودیم و رفتیم


۴۵۵

درون من پرنده ایست

که هیچ وقت 

پرواز نکرد.


۴۴۹

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش 


۴۴۸

جهان به اعتبار خنده تو زیباست


۴۴۷

از تو به یک اشاره

از ما به سر دویدن


۴۳۹

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را ...


۴۳۸

من خنده زنم بر دل

دل خنده زند برمن

اینجاست که می خندد 

دیوانه به دیوانه 


۴۱۷

ای دل که بی گدار، به آبی نمیزدی

 بی قایقت میانه ی دریا چه میکنی؟


413

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است 

گاهی نمی شود،که نمی شود،که نمی شود


۴۱۰

تو با قلب ویرانه ی من چه کردی

ببین عشق دیوانه‌ی من، چه کردی 

در ابریشم عادت آسوده بودم 

تو با بال پروانه من چه کردی؟


۴۰۸

چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد ...


۴۰۷

من همانم که پسندید و پسندیده نشد


۴۰۵

چشمم اگر خطا کند دل که خطا نمی کند

دل به زمانه داده ام ،هر چه زمانه می کند


۴۰۳

خوشا روزی که می گفتی 

که بی عشق تو می میرم 

گذشت عمری و فهمیدم

کسی بی من نمی میرد...!



۴۰۲

شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک ؟

من به این چاره بی چاره دچارم هر شب 


۴۰۱

مرا به نام صدا کن 

مرا به نام قدیمی !


۴۰۰

خداوندا تو تنهایی

منم تنهای تنهایم

تو یکتایی و بی همتا

ولی من...

نه یکتایم نه بی همتا

فقط تنهای تنهایم


۳۹۹

تو را دوست دارم 

چون صدای اذان در سپیده دم 


395

چیزی خواستیم از خدامون یادته؟

مستجاب نشد دعامون یادته؟


394

خوش به حال باد

گونه هایت را لمس می کند 

و هیچ کس از او نمی پرسد

با تو چه نسبتی دارد.


393

درخت های جوان تر 

مرا به یاد آرید

در آن بهار که گل می کنید رنگین تر. 


392

دست هایم را 

در باغچه می کارم 

سبز خواهد شد

می دانم. 


391

شادی کوچکی می خواهم 

آنقدر کوچک 

که کسی نخواهد آن را از من بگیردش. 


389

وقتی  آدم کسی را دوست دارد 

همیشه 

چیزی برای گفتن و نوشتن به او دارد. 


388

بهار آمده اما 

هوا هوای تو نیست. 


387

ای به راهت لب هر پنجره 

یک جفت نگاه 

من چرا 

اینقدر از آمدنت مایوسم 


384

ای آینه هم صحبت من باش

 که دیری است 

بی سنگ صبور است 

دل تنگ صبورم 


383

تو جمعه منی 

بهترین روز هفته ام 

که آفتابش بالا نیامده 

به غروب می رسد. 


382

انفرادی شده سلول به سلول تنم

خود من در خود من در خود من زندانی است


381

هرجا هوا مطابق میلت نشد برو
فرق تو با درخت ،

همین پایِ رفتن است.


380

طعنه خلق و جفای فلک و جور رقیب

 همه هیچند اگر یار ... موافق باشد


377

کاش دنیا کوچه‌ی من بود

و کوچه‌ی تو

و کسی برای کسی

از راه دور نامه نمی‌نوشت.


375

آرزو می کردم 

که تو خواننده شعرم باشی. 

راستی شعر مرا می خوانی؟ 


374

فردا 

پرکارترین روز سال است برای من 

باید گره از تمام سبزه های این شهر باز کنم 

مبادا کسی تو را آرزو کرده باشد. 


373

آنقدر بی قرار تو هستم که حاضرم 

با دیگران ببینمت، 

اما ببینمت. 


372

ببین چگونه مرا ابر کرد، خاطره هایی

که در یکایک شان می شد آفتاب ببینم 


371

از بهار تقویم می ماند 

از من

استخوان هایی که، 

روزی تو را دوست داشتند. 


370

گاهی باید دروغ را راست پنداشت 

بی فریب خوردن 

زندگی سخت است. 


369

تو بیایی همه ساعت ها و ثانیه‌ها 

از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند 


368

هر سال

یک بار از لحظه مرگم

بی تفاوت گذشته ام

بی آنکه بفهم یک روز

در چنین لحظه ای

خواهم مرد


367

افتاده به حوض دلم

آن ماهی عشقت

فیروزه ای و سرخ

چه پیوند قشنگی


366

دو عدد پا و کمی شهر و قدم های خیال

تا خود صبح به دنبال توام

کاش خیابان باشد