229

و بیا از روزی بترسیم
که دستهای سردی
محکم تکانمان می دهد
و می گوید
بلند شو!

همه چیز خواب بود...

از اینجا


228

نمی شود در کوچه های اردیبهشت تنها قدم زد،

خودت را زودتر برسان!


227

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

آری علاج درد، گریبان دریدن است


226

ببخش اگه تو رو گرفتم از خودم 

ببخش اگه مزاحم دلت شدم 

اگه یریز از این علاقه دم زدم 

ببخش اگه سکوتت و بهم زدم