270

یک روز این شعر را مى خوانى

و در بند آخرش

زنى را مى بینى

که تو را عجیب دوست داشته.


269

تنهایی ام

 زنی که موهایش رامی بافد 

و می شکافد 

می بافد 

و می شکافد 

می بافد... 


268

پرنده ها عادت دارند 

روی درخت های خشکیده لانه کنند.

 اما من باور نمی کنم 

چطور می شود به یک آدم تنها فهماند

کسی که به او دل بسته

فقط جایی برای رفتن نداشته است؟



267

به کلاغ ها بگو 

قصه من اینجا تمام شد 

که یکی بود و نبود مرا با خود برد.


266

مرا به شهر دوستت دارم های بی دلیل دعوت کن. 

شهری که به بهانه عشق، 

تنم درگیر آغوش نشود. 


265

در اندوه من، 

شادی رها شدن پرنده ای است، 

که به او دل بسته بودم. 


264

دیدی که سخت نیست تنها بدون من. 

دیدی که صبح می شود شبها بدون من. 

این نبض زندگی، بی وقفه می زند. 

فرقی نمی کند، با من، بدون من. 

دیروز گر چه سخت، امروز هم گذشت. 

طوری نمی شود، فردا بدون من. 


262

تنهایی ، شاخه درختی است پشت پنجره ام ....

گاهی لباس برگ می پوشد ،

گاهی لباس برف...

اما همیشه هست!


261

کمی دورتر بایست. 

مهربان که می شوی 

بیشتر دلم تنگ می شود.


260

دموکراسی این نیست

که مرد نظرش را درباره‌ی سیاست بگوید

و کسی به او اعتراض نکند.

دموکراسی این است که

زن نظرش را درباره‌ی عشق بگوید

و کسی او را نکشد.


259

خدایا 

من که غصه هایم را سر وقت میخورم...!

پس چرا خوب نمیشود دردهایم؟


258

تمام دلخوشیم

زنیست که از من

توی عکس های قدیمی مان مانده

از من زنی هنوز

با تو خوشبخت است

دست هیچ کس

به او نمی رسد

زنی

دستت هنوز دور گردنش

زنی

دستت تا همیشه دور گردنش

زنی

دستش دور زندگی

به مرگ بگو

می تواند اگر

تو را

ازو هم بگیرد!


"رویا شاه حسین زاده"

257

وقتی رعد و برق می زند؛   نترس  نرو بغل او...

 وقتی دلت می گیرد  نخواه  بغلت کند او...  

اجازه نده شبها  بهت نزدیک شود وقتی.. وقتی.. 

آخر، چرا رفتی زن مردم شدی!


256

هیچ وقت یکی را با همه ی وجود دوست نداشته باش..

یک تکه از خودت را نگه دار

برای روزهایی که

هیچ کس را

بجز خودت نداری..!


256

هیچ وقت یکی را با همه ی وجود دوست نداشته باش..

یک تکه از خودت را نگه دار

برای روزهایی که

هیچ کس را

بجز خودت نداری..!


255

ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ. 

ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ

ﺩﺭ ﺁﺭﺷﯿﻮ ﺭﺍﺩﯾﻮ 

ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ

ﺑﮕﻮ ﮐﻪ می خواهی

ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ.


254

درختی که منم

برگ‌هایش را ریخت

تا تو

ماه را از میان شانه‌هاش

تماشا کنی.


253

مرا براى روز مبادا کنار بگذار !

مثل مسافرخانه اى متروکه ام

در جاده اى سوت و کور،

یک روز خسته از راه مى رسى

و جز آغوش من

برایت پناهى نیست ..

252

می دانم اوکه نرفت تو بودی. 

می دانم او که نماند من بودم. 

اما 

به خاطر خدا با خودت روراست باش. 

آیا جایی بود برای ماندن. 

مقصر منم که از جاهای شلوغ بدم می آید. 

والا که در قلبت می ماندم. 


251

سلام 

اینجا بغض هایم بوی بی کسی می دهد 

آنجا آب و هوا خوب است؟

 لابد هست که سوالی از حال و هوایم نکردی. 

باید ببخشید، اما 

این دل هنوز بی قراری شما را می کند. 

شیرین بخند، راحت بمان. 

اینجا هوا بارانی است. 


250

خیلی غم انگیز است، 

تنها بهانه زندگی ام کسی است 

که اگر بمیرم، هرگز باخبر نخواهد شد. 

خیلی غم انگیز است 

به شوق کسی نفس می کشم 

که وقتی در شبی سرد 

نفسم دیگر بالا نیاید 

روحش هم خبردار نخواهد شد. 


249

رو به راهم 

رو به همان راهی که رفتی. 


248

تو یادت نیست 

ولی من برای داشتنت

 دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت.


247

گـاهـی

یـک پـیـراهـن چـهـارخـانـه ی مـردانـه هـم حـتـی

مـیـتـوانـد

خـانـه ی آدم بـاشـد

کـه دلـتـنـگـی هـایـت را در جـیـبـش بـریـزی

و دکـمـه هـایـش را

بـرای هـمـیـشـه

بـبـنـدی



246

و چه انتظار بزرگی است  

اینکه بدانی

 پشت هر دوستت دارم   

چقدر دوستت دارم ... 


245

خوشبختی رنگین کمان لبخند توست !

 که با هر ترنم باران شکل می گیرد

فقط خوشحال باش 

من اشک آسمان را در می آورم!.


244

گاهی اوقات 

حسرت تکرار یه لحظه

 دیوانه ام می کند. 


243

از تو افسانه ای خواهم ساخت 

تا همه عاشقت شوند 


242

سالهاست که مرده ام 

بی تو نه بوی خاک نجاتم داد 

نه شمارش ستاره ها تسکینم 

چرا صدایم کردی 

چرا؟


241

تمام آنچه که از زندگی می خواهم :

یک غروب پنجشنبه پاییزی ست 

با پنجره ای رو به درختها و کلاغها 

و هوای ملس و مرموز مهر 

با یک فنجان چای تازه دم و یک برش بزرگ از کیک خانگی مادرم

 با موسیقی دلبخواهی

 و خیالی که از بابت تو سخت راحت است !


240

من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد 


239

چیزی نگو. برو به سلامت، از این به بعد 

هر جا صدای گریه شنیدی، دعام کن 


238

تاب تاب عباسی 

خدا خستم از بازی 

دنیا چقدر تابم داد 

کاشکی منو بندازی؟ 


237

دلم بهار می خواهد 

عاشقم شو...! 


236

شازده کوچولو گفت :گلی هست... 

و من گمان می کنم که آن گل مرا اهلی کرده است.

روباه گفت: اگر آدم گذاشت اهلیش کنند، 

بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد. 


235

روباه گفت :آدم‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند 

اما تو نباید فراموش کنی 

تو هر چه را اهلی کنی، برای همیشه در برابر آن  مسئولی. 


234

روباه گفت: تو اگر دوست می خواهی، مرا اهلی کن. 

شازده کوچولو پرسید :اهلی کردن یعنی چه؟ 

روباه پاسخ داد :یعنی علاقه ایجاد کردن. 


233

هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است.

مگذارید که نام شما را بدانند، و به نام بخوانندتان. 

هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است.


232

اتفاق تازه ای نیست 

دوباره دلتنگ ات شدم. 


231

شازده کوچولو پرسید :از کجا بفهمم وابسته شدم؟ 

روباه جواب داد: تا وقتی هست نمی فهمی.