طوفان هر چقدر هم که سهمگین باشد
یک جا تمام می شود!
اما هیچکس، هیچوقت،
به همان چیزی که پیش از طوفان بوده است بر نمی گردد.
در من غم آرامی هست که از تلاطم افتاده است!
دریا هنوز هست و موج ها رفته اند.
نبودی و جهانم را به طوفان کشیده بودی..
حالا فقط نیستی... همین
ببین جانم!
من زنم
زن ها به حرف ها تکیه می زنند.
و از حرف ها تکیده می شوند.
و شک نکن اگر زبان اختراع نمی شد
هیچ زنی عاشقت نمی شد.
.
گفت:
هیچکس از دوری و نبودِ هیچکسی نمرده!
مُرده؟
توو دلم گفتم:
اونایی که مردن، زبانِ گفتن ندارن...
.
همین حوالی من بمان،
دنیا آنقدر بزرگ شده است و
آدمها آنقدر زیاد
که می ترسم تا ابتدای خیابان بروی،
یا راه بازگشت را پیدا نکنی
یا من را دیگر نشناسی.
احساس
سنگ خارا نیست
که همین طور بماند و
بماند و
بماند...
احساس مثل شاپرک
مثل عطر
می پرد!
درست توی همان روزهایی که دوستت دارم
دوستم داشته باش!
نخواه فراموشت کنم!
آخر کدام درخت
در کدام اردیبهشت
خانه تکانی کرده است؟
دیوانه !
من تازه عاشقت شده ام.
دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟
وقتی امید نیست به هیچ استجابتی
از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم
خط میکشم به دلخوشی هر زیارتی
هر دختری باید شعری داشته باشد
که برای او سروده شده باشد.
حَتی اگر لازم باشد برای اینکار
آسمان به زمین بیاید.
همه آنهایی که گفته بودند بی تو می میرم،
بی هم زنده اند.
هیچکس بی هیچکس نمرده.
من به کجای این زندگی اعتماد کنم.
.
.
یکی باید باشد
یکی که آدم را صدا کند
به نام کوچکش صدا کند
یک جوری که حال آدم را خوب کند
یک جوری که هیچکس دیگر بلد نباشد
یکی باید آدم را بلد باشد…
سالها بعد میفهمی
آنچه به تو برنمیگردد
جوانی و زیباییات نیست،
آنچه به تو برنمیگردد
منم که تو را
پیر و زشت هم
میپرستیدم.