۶۲۵

هنگام دفنم آمدی، بین جماعت دیدمت

در حین تلقین بغض تو، دارد تکانم می دهد


۶۲۳

من همسن چین و چروک دستای توام 

من باعث راه نرفتن پاهای توام 

من دیروز سیاهی موهای توام 

من تنها دلیل عشق فردای توام


۶۲۱

یک ذره دلت تنگ نشد ...خانه ات آباد؟!

یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد...؟!


۶۲۰

سلام بر پیام هایی که هرگز ارسال نشد

از ترس سردی پاسخ...


۶۱۵

از من فقط خبر داشت، همین

مثل مردمی که می دانند جایی از جهان جنگ است...


۶۱۴

تو دلت یه دریاست که همرنگ چشماته

دلم یه صحراست که کویر بغضامه

الان کجایی....؟


۶۱۱

کاش کمی از خودم را برای خودم نگه داشته بودم ،

تو امانت دار خوبی برای همه من نبودی...


۶۰۹

سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بی آنها روزگار بگذرانیم

حال آنکه آنها، در قلب مان زیباترین داستان ها بودند.


۶۰۸

زخم های بی نظیری به تن دارم.

اما تو مهربان ترین شان بودی...

عمیق ترین شان...

عزیزترین شان...


۶۰۶

قصه ها که تمام می شود ،آدمها به کجا می روند...؟


۶۰۲

چه شکلی میشه که یه آدم یادش بره 

با چی خوشحال می شده؟!

من یادم رفته.


۶۰۰

می دانم چرا هیچ گاه به یاد من نیستی،

من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادم بیفتی.

انسان به زخم ها بیشتر می اندیشد تا مرهم ها.


۵۹۸

اگر مرگم فرا رسید و تو را ندیدم...

فراموش نکن من دیدار تو را آرزو کردم.


۵۹۷

از کنار غریبه ای رد شدم،

که تمامش را می شناختم

به همراه انبوهی خاطره...


۵۹۳

گاهی باید، از یاد برد و رفت از یاد

گاهی سکوتت بهتره از بغض و فریاد


۵۹۲

وسط یه راهی منو ول کردی و رفتی،

که کل مسیر رو به خاطر تو اومده بودم...


۵۹۱

سکوت آدمها بوی دلخوری می دهد،

پرحرفی شان هم  بوی دلتنگی.


۵۸۹

از وقتی تو برآورده نشدی، 

دیگر آرزو نکردم....


۵۸۸

و هیچکس  جز آنانی که می شناختم،

به من زیانی نرساندند.

خدا به آنانی که نمی شناسم، جزای خیر دهد.



۵۸۶

از نشانه های صمیمیت این است

که قصه زخم های هم را بدانید.


۵۸۳

اما عزیز من!

 کاش در روزگار دیگری می زیستبم؛

ما همگی حیف بودیم!


۵۷۸

بی احساس...

دیدی گفتم ته این رابطه بن بسته

گفتم  قلب سنگیت از هیچی نمی ترسه

بی احساس...


۵۷۷

هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت


۵۷۶

سلام دورها !

چرا همه چیزهای خوب در شما اقامت دارند؟


۵۷۳

من تو را همانطور دوست داشتم

که آرزو می کردم یکی مرا دوست بدارد.


۵۷۲

ولی می دانی تاخ ترین اتفاقی که بینمان افتاد چه بود،

اینکه دو تا غریبه شدیم که همه چیز را می دانند.


۵۶۷

میخوام تبدیل بشم به نبودن طولانی،

اسمم که بیاد بگن، اون؟

خیلی وقته ازش خبری نیست...

اصلا معلوم نیست کجاست.


۵۶۶

از اونی که توی خستگی و خواب و بیداریات 

گوشیت رو محکم می چسبیدی

 تا ویبره گوشیت بیدادت کنه 

و پیامش رو بی جواب نزاری، 

چه خبر؟


۵۶۴

یعنی ما این همه مسیر رو رفتیم

تا دوباره مثل غریبه ها باشیم!؟


۵۶۲

به وقت اولین دیدار هیچ آهنگی گوش نده،

هیچ عطری نزن،

مکانش را زیاد دوست نداشته باش،

و دلیلش را هیچ وقت نپرس!


۵۶۰

و در نهایت

کسی قلبت را می شکند که به او گفته بودی

از شکسته شدن، خسته شدی!



۵۸۴

این بود زندگی؟


۵۸۱

دلم گریه میخواد

کجاست شونه هات ؟

کجا رفتی ای حس آرامشم؟


۵۷۵

در بدترین حالت باز گزینه ای به نام خودکشی رو روی میز دارم.


۵۷۴

احساس گوسفندی رو دارم که به قربانگاه می برنش


۵۶۸

اونهایی که چراغ چشمانم رو خاموش کردن

خدا چراغ قلبشون و عمرشون رو خاموش کنه


۵۶۳

صبر ایوب مثالی است که ما صبر کنیم

ورنه آن زجر که من دیده ام، ایوب ندید


۵۵۷

من یاد گرفته ام چگونه استخوانم را

مثل لولای در جا بیندازم


۵۵۶

ولیکن با که گویم راز، چون محرم نمی بینم


۵۵۵

مدت هاست ایستاده ام

بر فراز اتفاقی که نمی افتد.


۵۵۴

دگر بعد تو عاشقی ممنوع، زندگی ممنوع، دیوانگی ممنوع است

دگر بعد تو حال خوش ممنوع، فال خوش ممنوع، دلدادگی ممنوع است


۵۵۱

چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت


۵۴۶

مرغ عشق ها هم پیدا نکردند

فال آمدنت را

من که گنجشکی پاپتی ام.


۵۴۵

نه خنده مونده برام

نه گریه مونده برام

فقط یه کابوس کشنده مونده برام


۵۳۸

روبه روم ، شب و سیاهی

بی کسی پشت سرم

دارم از نفس میفتم...


۷۳۷

دور و برمان خلوت می شود از آدم هایی که بود و نبودشان برایمان فرقی نمی کرد.


۷۳۲

گیرم  که خلق را به فریبی فریفتی

با دست انتقام  طبیعت چه میکنی؟



۷۲۱

همه آدم های دور و برم ترسیده اند انگار

از بار مسئولیتی که هر آن ممکن است  بر دوششان بیفتد.

همه شان دارند فرار می کنند . 

و در فرار کردنشان از هم سبقت می گیرند.

از اینجا که نگاهشان میکنم  چقدر خنده دارند.


۷۱۹

آدم ها ممکنه خیلی ها رو دوست داشته باشن، ولی عاشق یه نفر میشن.

تو برای من اون یه نفر بودی،

و‌من برای تو ، یکی از اون خیلی ها.


۷۱۰

هزار شهر و سفر هزار پنجره در
به یاد یار و دیار ، مرا به خانه ببر