من همسن چین و چروک دستای توام
من باعث راه نرفتن پاهای توام
من دیروز سیاهی موهای توام
من تنها دلیل عشق فردای توام
سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بی آنها روزگار بگذرانیم
حال آنکه آنها، در قلب مان زیباترین داستان ها بودند.
می دانم چرا هیچ گاه به یاد من نیستی،
من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادم بیفتی.
انسان به زخم ها بیشتر می اندیشد تا مرهم ها.
ولی می دانی تاخ ترین اتفاقی که بینمان افتاد چه بود،
اینکه دو تا غریبه شدیم که همه چیز را می دانند.
میخوام تبدیل بشم به نبودن طولانی،
اسمم که بیاد بگن، اون؟
خیلی وقته ازش خبری نیست...
اصلا معلوم نیست کجاست.
از اونی که توی خستگی و خواب و بیداریات
گوشیت رو محکم می چسبیدی
تا ویبره گوشیت بیدادت کنه
و پیامش رو بی جواب نزاری،
چه خبر؟
به وقت اولین دیدار هیچ آهنگی گوش نده،
هیچ عطری نزن،
مکانش را زیاد دوست نداشته باش،
و دلیلش را هیچ وقت نپرس!
دگر بعد تو عاشقی ممنوع، زندگی ممنوع، دیوانگی ممنوع است
دگر بعد تو حال خوش ممنوع، فال خوش ممنوع، دلدادگی ممنوع است
همه آدم های دور و برم ترسیده اند انگار
از بار مسئولیتی که هر آن ممکن است بر دوششان بیفتد.
همه شان دارند فرار می کنند .
و در فرار کردنشان از هم سبقت می گیرند.
از اینجا که نگاهشان میکنم چقدر خنده دارند.
آدم ها ممکنه خیلی ها رو دوست داشته باشن، ولی عاشق یه نفر میشن.
تو برای من اون یه نفر بودی،
ومن برای تو ، یکی از اون خیلی ها.