۶۲۱

یک ذره دلت تنگ نشد ...خانه ات آباد؟!

یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد...؟!


۶۰۶

قصه ها که تمام می شود ،آدمها به کجا می روند...؟


۶۰۵

و در آخر کسی کنارت می ماند که دوستت دارد،

نه کسی که دوستش داری.


۶۰۴

زودتر از من بمیر!

تنها کمی زودتر،

تا تو آنی نباشی که مجبور است

راه خانه را تنها برگردد...


۵۸۹

از وقتی تو برآورده نشدی، 

دیگر آرزو نکردم....


۵۸۸

و هیچکس  جز آنانی که می شناختم،

به من زیانی نرساندند.

خدا به آنانی که نمی شناسم، جزای خیر دهد.



۵۸۳

اما عزیز من!

 کاش در روزگار دیگری می زیستبم؛

ما همگی حیف بودیم!


۵۷۷

هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت


۵۶۲

به وقت اولین دیدار هیچ آهنگی گوش نده،

هیچ عطری نزن،

مکانش را زیاد دوست نداشته باش،

و دلیلش را هیچ وقت نپرس!


۵۹۵

در دست های چه کسی اسراف می شوی

تو اکنون

که من به ذره ذره ات محتاجم؟!


۵۶۴

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می شود، ساحل ندارد


۵۶۲

سخت است که عاشق شوی و هیچ ندانند

هی شعر بگویی، بنویسند که احسنت!


۵۶۱

با من خسته مهربان تر باش

من همانم که دوستت دارد


۵۶۰

هر چند می رود، بروم چای دم‌کنم

شاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای


۵۵۹

بگو غم رد شود

که قلبت آرامگاه اندوه نیست.


۵۵۸

اگر روزی یقین‌کردی جهان جای کمی دارد

چو من سر در گریبان‌کن، گریبان عالمی دارد


۵۵۵

مدت هاست ایستاده ام

بر فراز اتفاقی که نمی افتد.


۵۵۰

با من راه بیا 

برای تو

از بیراهه های زیادی گذشته ام.


۵۴۶

مرغ عشق ها هم پیدا نکردند

فال آمدنت را

من که گنجشکی پاپتی ام.


۷۳۲

گیرم  که خلق را به فریبی فریفتی

با دست انتقام  طبیعت چه میکنی؟



۷۲۰

اندوه چشمانت از کدام مهربانی است ؟!


۷۱۵

فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی

از یاد ببر قصه ی ما را هم از امروز
درباره ی ما هرچه شنیدی نشنیدی


۷۰۹

دور باش اما نزدیک

من از نزدیک بودن های دور می ترسم


۷۰۸

سایه ات از سرِ تنهاییِ من ، کم نشود 


۷۰۶

غربت کسی نباش

که تو را وطن دیده !


۷۰۴

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی


۷۰۳

روزهایی که بی تو می گذرد، گر چه با یاد توست ثانیه هاش

آرزو باز می کشد فریاد، در کنار تو می گذشت ای کاش


۷۰۲

گیرم که به دریا نرسیدی، چه غم  ای رود

خوش باش که یک چند ، در آن راه دویدی


۷۰۱

من نمی دانستم

معنی "هرگز" را

 تو چرا بازنگشتی دیگر؟


۶۹۳

مرا دوست داری ولی تا کجا ؟

مرا تا کجا " دوستت دارم " ی؟


۶۹۲

من کشوری نبوده ام ، ایجاد کن مرا !


۶۹۱

در جای جایِ خاکِ تنم ردِ پای توست
گاهی تو هم به نام وطن  یاد کن مرا


۶۹۰

قاصدک های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد


۶۸۹

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست ؟


۶۸۶

نگاهش را تماشا کن

اگر فهمید ، حاشا کن


۶۷۵

ظهور کن که به تنگ آمدیم از تزویر

ز دست منتظرانت خلاص کن ما را 


۶۷۲

من سراغ هر کسی رفتم دلم را زد شکست

غالبا این لحظه ها مادر به دادم می رسد


۶۷۰

اول به دست خالی من یک نگاه کن

درمانده را اگر دلت آمد جواب کن


۶۶۸

اگر نبودم

مرا در چیزهایی پیدا کنید

که دوستشان داشتم.

 

۶۶۴

رحم کن بر دلم ، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم

آنکه روزم سیاه کند، این است!


۶۵۹

تمام راه هایی که پیموده ام

مرا به خود بازگرداند

گویی چیزی نبوده ام

جز نامه ای به خویشتن


۶۵۶

ای کم حرف من...

اگر بگویمت که کلامت آرام من است

بیشتر حرف می زنی؟

۶۵۲

من از عالم تو را تنها گزیدم

روا داری که من غمگین نشینم؟


۶۵۱

ز کدام ره رسیدی، ز کدام در گذشتی؟

که ندیده، دیده،  ناگه

به درون دل فتادی ؟


۶۴۷

گاهی برایم گریه کن، باران اثر دارد


۶۴۶

به دوشم می کشم اندوه صدها سال یک زن را
تو حق داری اگر دیگر نمی فهمی غم من را

۶۴۵

درون خانه ی خود ، هر گدا شهنشاهی ست
قدم برون منه از حد خویش ، سلطان باش


۶۴۴

شست باران همه کوچه خیابان ها را
پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟


۶۴۲

خسته از هر چه که بود و به خدا هیچ نبود 


۶۳۹

تمام اندوه های جهان

مرا به نام کوچک می شناسند.