۵۱۵

دوستانم می رنجانندم مدام،
از دشمنانم چیزی در خاطرم نیست.


47

اکنون کجاست؟
چه می‌کند؟

کسی که فراموشش کرده‌ام .


45

باز نگشتند

رودهایی که به دریا رفتند
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب


44

علف‌های نو رسته
به جا نمی‌آورند

درختان کهن را