336

کسی بیاید 

ما را دعوت کند به رفتن 

به رفتن از تمام کسانی که رفته اند 

و ما هنوز در آنها مانده ایم. 


335

هیچ ندارم، 

فقط دوستت دارم. 

فرزندی هم ندارم 

که بعد مرگم 

وارث دوست داشتن تو باشد. 


332

تنهایی ام 

کلاف آخر مادر بزرگ! 

عمرش به تمام کردنش 

قد نداد.


331

پرنده های زخمی 

یا خوب می شوند و می پرند 

یا خوب نمی شوند و می میرند. 

پرنده من اما 

درست وقتی که خوب شد، مرد.!


330

دلتنگم 

شبیه ایستگاه بعدی 

برای مسافری که 

در ایستگاه قبلی پیاده می شود. 


329

چقدر دلم می خواهد 

یک دل سیر بخوابم. 

درست مثل مادر بزرگ 

که سالهاست خوابیده... 



328

عجیب دلتنگتم. 

مرا در یکی از همین شعر ها ببوس. 

نترس عزیزم !

خدا شعرهای مرا نمی خواند. 


327

به گمانم کسی 

تمام جاده ها را جمع کرده 

توی جیبش گذاشته و به خانه اش رفته، 

نه کسی می آید ،نه کسی می رود. 


305

جمعه ها باید یکی باشد

که شعرهای آدم را قدم بزند

آدم نمیرد از دلتنگی