328

عجیب دلتنگتم. 

مرا در یکی از همین شعر ها ببوس. 

نترس عزیزم !

خدا شعرهای مرا نمی خواند. 


327

به گمانم کسی 

تمام جاده ها را جمع کرده 

توی جیبش گذاشته و به خانه اش رفته، 

نه کسی می آید ،نه کسی می رود. 


326

کوچ پرندگان به من آموخت

وقتی هوای رابطه سرد است

باید رفت.


325

مثل اسمان می مانی

دوستت دارم ...

اما...

نمیتوانم داشته باشمت.



324

خش خش ...صدای پای خزان است یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند


323

پاییز فصل خرمالوست

فصل گَس تنهایی


322

آدمها همدیگر را پیدا میکنند 

از فاصله های خیلی دور

از ته نسبت های نداشته

انگار جایی نوشته بود که اینها باید کنار هم باشند.


321

گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد

رفتنی نیست دو چشم نگران میخواهد

320

نگران نباش گردوی پیر! 

حالا هزار پاییز است 

که گاه می‌آیند وُ 

هزار بهار است که گاه می‌روند، 

هیچ پرنده‌ای 

آشیانِ پرنده‌ی دیگری را تصرف نخواهد کرد.


319

تو بهار شو! 

من زمستان خواهم شد. 

زمستانی که دیگر بهاری نخواهد داشت. 


318

گفت:از سال هایی که گذشت بگو. 

گفتم :بگذار از کسی بگویم که سال‌ها گذشت

و از تو نگذشت. 


317

خوب نگاه کن. 

از پرنده های روی سیم یکی شان منم،

همان که رفته، 

همان که نیست. 


316

از همه جا بوی مهر می آید 

از سمت تو 

بوی بی مهری. 


315

تابستان کم کم به پاییز فکر می کند، 

پرندگان به کوچ، 

درختان به عریانی... 

و من به تو فکر می کنم. 


314

تابستان هم آمد. 

اما تو نیامدی. 

راستی چرا فصل ها به هر قیمتی می آیند،

اما تو نه؟ 


313

فصل عوض می‌شود

جای آلو را

خرمالو می‌گیرد

جای دلتنگی را

دلتنگی


312

کاش تنهایی پرنده بود. 

گاهی هم به کوچ فکر می کرد.


311

بیر نفر وار سـنین عشــقــینــده یانیـر تبریزده 

بیر نفر سنـدن اوتور خالـقـی دانیر تبریزده

اوقدر دیلـده آدین شهری دولاندیم گئجه لر 

سنی حتی خیابان لاردا تانیر تبریزده 


310

تنها بودیم در آن خانه ی کوچک

از پشت سر چشم هایت را گرفتم

وباخنده نام خودم را پرسیدم

این برای من فقط یک شوخی بود

اما تو واقعا فکر کردی.


309

گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم

که مرگ در آن رخ می‌دهد ..


308

از ما که گذشت

به شما اگر رسید

به جای ما

روزی

هزار وعده

دوستش داشته باشید!


307

شاید دنیا 

نام دختری باشد 

که یک روز محبوبش قول داده بود 

جهان را به اسمش کند. 


306

فراموش می شوم

راحت تر از ردپایی بر برف

که زیر برفی تازه دفن می شود

راحت تر از خاطره ی عطر گیجی در هوا

که با رهگذری تازه از کنارت رد می شود

و راحت تر از آن که فکر کنی،

فراموش می شوم.


305

جمعه ها باید یکی باشد

که شعرهای آدم را قدم بزند

آدم نمیرد از دلتنگی


303


مرا ببخش..!
اگر به تو پیله کرده ام.. 
قدری طاقت بیار
پروانه میشوم و می روم.

302

 کم بودی 

برای ایستادن پشتِ زنی که دوستت داشت.


301

طوفان هر چقدر هم که سهمگین باشد

 یک جا تمام می شود! 

اما هیچکس، هیچوقت، 

به همان چیزی که پیش از طوفان بوده است بر نمی گردد.


300

در من غم آرامی هست که از تلاطم افتاده است!

 دریا هنوز هست و موج ها رفته اند.

نبودی و جهانم را به طوفان کشیده بودی.. 

حالا فقط نیستی... همین


299

در من غم آرامی هست 

که همه چیز را به امان خدا رها کرده است... 


298



ببین جانم!

من زنم

زن ها به حرف ها تکیه می زنند.

و از حرف ها تکیده می شوند.

و شک نکن اگر زبان اختراع نمی شد

هیچ زنی عاشقت نمی شد.


297

حرف هایت را

زدی

زدی

تا

زدی زیر همه شان!


حرف هایم را

نزدم

نزدم

تا

زدم زیر اولین بارانی که زد!


296

من را شمعدانی بدان در گلدانی کوچک 

که بیشتر از آب و آفتاب 

به تو نیاز دارد. 


295

سفر یعنی 
تو می روی 
و من پشت سرت آب می شوم.

293

.

همین حوالی من بمان،

دنیا آنقدر بزرگ شده است و

آدمها آنقدر زیاد

که می ترسم تا ابتدای خیابان بروی،

یا راه بازگشت را پیدا نکنی

یا من را دیگر نشناسی.


291

نباید چیزی را دوست بداری

همین بهانه های کوچک

برای زنده ماندنت

بعدها

تو را خواهند کشت.


290

عاشق که میشوی

لالائی هم یاد بگیر.

شبهای باقیمانده عمرت 

براحتی نخواهند گذشت.


288

چه کرده اى ؟

تو با دلم 

که از تو پیش دیگران

گلایه هم که مى کنم ، 

شعر حساب میشود! 


287

احساس

سنگ خارا نیست

که همین طور بماند و

بماند و

بماند...

احساس مثل شاپرک

مثل عطر

می پرد!

درست توی همان روزهایی که دوستت دارم

دوستم داشته باش!


286

نخواه فراموشت کنم!

آخر کدام درخت

در کدام اردیبهشت

خانه تکانی کرده است؟

دیوانه !

من تازه عاشقت شده ام.


285

در یک مهمانی

یک خیابان

یا حتی یک مغازه،

چرا بر حسب اتفاق هم

ما جایی به هم برنمی خوریم؟


282

از سَیاره ای دور

دور

دور

با تو حرف میزنم

کجا بردی 

دِل

بی صاحِب مرا! 


281

هر دختری باید شعری داشته باشد

که برای او سروده شده باشد.

حَتی اگر لازم باشد برای اینکار

آسمان به زمین بیاید.


279

همه آنهایی که گفته بودند بی تو می میرم، 

بی هم زنده اند. 

هیچکس بی هیچکس نمرده. 

من به کجای این زندگی اعتماد کنم. 


278

.

.

یکی باید باشد

یکی که آدم را صدا کند

به نام کوچکش صدا کند

یک جوری که حال آدم را خوب کند

یک جوری که هیچکس دیگر بلد نباشد

یکی باید آدم را بلد باشد…


276

و خداوند

دختر را آفرید

تا گلها بی نام نباشند.


272

مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر. 

سپس رها کن و برگرد 

من نمی آیم. 


271

دلم شور می زند، 

نکند این شبها کسی تو را آرزو کند، 

و دعایش مستجاب شود. 


270

یک روز این شعر را مى خوانى

و در بند آخرش

زنى را مى بینى

که تو را عجیب دوست داشته.


269

تنهایی ام

 زنی که موهایش رامی بافد 

و می شکافد 

می بافد 

و می شکافد 

می بافد... 


267

به کلاغ ها بگو 

قصه من اینجا تمام شد 

که یکی بود و نبود مرا با خود برد.