ولیکن با که گویم راز، چون محرم نمی بینم
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد
نشاید خوردن الا رزق مقسوم
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست ؟
ترسم چو بازگردی
از دست رفته باشم