365

وقتی می روی

در دنیا را ببند

که تمام شود.


363

دلتنگی اتفاق عجیبی است

گویی خواهی مرد

ولی نمی میری


362

هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت

این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست


361

من با رخ چون خزان زردم بی تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من


360

ای روز آفتابی

ای روزهای خوب که در راهید

ای جاده های گمشده در مه

از پشت لحظه ها به در آیید


359

دستش بند است

به دلتنگی من

بیکار که می شود

برای بغض هایم

غروب می بافد.


358

مادرم

کوهی که هر صبح

خورشید از شانه اش طلوع می کند.


357

شادی کوچکی می خواهم

آنقدر کوچک

که کسی نخواهد آن را از من بگیرد.


356

بی اتفاق تازه ای امسال هم گذشت

کی می شود به نام تو تحویل سال من؟


355

کارم تمام است
مثل نقشه لو رفته ی یک گنج
دوستش دارم

و می داند!


354

مرا 

غمت، 

تو را 

چه دوره کرده است؟ 


353

به رویدادی بزرگ محتاجم 

اتفاقی که بی خبر باشد 

کاش وقتی به خانه برگشتم 

کفش های تو پشت در باشد 


352

موج را

 آغوش سنگ، آرام می سازد 

بمان 


351

هر که در عشق، سر از قله برآرد، هنر است 

همه تا دامنه کوه تحمل دارند 

350

بیا برگرد، با هم گاه...

با هم راه...با هم...آه

مرا را دور از تو خواهد کشت 

«با هم » های بعد از تو 

349

می خواهم خیال کنم

آنکه دوستش داری

منم

همان که برایش شعر می گویی.


348

کجاها که تو را با خود نبرده‌ام!
کجاها که تو را با خود نکشانده‌ام!
همسفرم بوده‌ای هر لحظه

در جاده‌های مه آلود خیال



342

اتاق خلوت پاکی است 

برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد. 


340

این تویی در آن طرف پشت میله ها رها

این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر خسته ام از این کویر


339

آه می کشم تو را با تمام انتظار 

پرشکوفه کن مرا ای طراوت بهار 


337

این منم

زنی تنها

در آستانه فصلی سرد


336

کسی بیاید 

ما را دعوت کند به رفتن 

به رفتن از تمام کسانی که رفته اند 

و ما هنوز در آنها مانده ایم. 


335

هیچ ندارم، 

فقط دوستت دارم. 

فرزندی هم ندارم 

که بعد مرگم 

وارث دوست داشتن تو باشد. 


334

لب بر لبم  نهاد و به من گفت با نگاه

اینک همان لبی که قرارِ تو برده بود


333

قلب، لانه‌ ی گنجشک نیست 

که در بهار ساخته بشود 

و در پاییز باد آن را با خودش ببرد.


332

تنهایی ام 

کلاف آخر مادر بزرگ! 

عمرش به تمام کردنش 

قد نداد.


331

پرنده های زخمی 

یا خوب می شوند و می پرند 

یا خوب نمی شوند و می میرند. 

پرنده من اما 

درست وقتی که خوب شد، مرد.!


330

دلتنگم 

شبیه ایستگاه بعدی 

برای مسافری که 

در ایستگاه قبلی پیاده می شود. 


329

چقدر دلم می خواهد 

یک دل سیر بخوابم. 

درست مثل مادر بزرگ 

که سالهاست خوابیده... 



328

عجیب دلتنگتم. 

مرا در یکی از همین شعر ها ببوس. 

نترس عزیزم !

خدا شعرهای مرا نمی خواند. 


327

به گمانم کسی 

تمام جاده ها را جمع کرده 

توی جیبش گذاشته و به خانه اش رفته، 

نه کسی می آید ،نه کسی می رود. 


326

کوچ پرندگان به من آموخت

وقتی هوای رابطه سرد است

باید رفت.


325

مثل اسمان می مانی

دوستت دارم ...

اما...

نمیتوانم داشته باشمت.



324

خش خش ...صدای پای خزان است یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند


323

پاییز فصل خرمالوست

فصل گَس تنهایی


322

آدمها همدیگر را پیدا میکنند 

از فاصله های خیلی دور

از ته نسبت های نداشته

انگار جایی نوشته بود که اینها باید کنار هم باشند.


320

نگران نباش گردوی پیر! 

حالا هزار پاییز است 

که گاه می‌آیند وُ 

هزار بهار است که گاه می‌روند، 

هیچ پرنده‌ای 

آشیانِ پرنده‌ی دیگری را تصرف نخواهد کرد.


319

تو بهار شو! 

من زمستان خواهم شد. 

زمستانی که دیگر بهاری نخواهد داشت. 


318

گفت:از سال هایی که گذشت بگو. 

گفتم :بگذار از کسی بگویم که سال‌ها گذشت

و از تو نگذشت. 


317

خوب نگاه کن. 

از پرنده های روی سیم یکی شان منم،

همان که رفته، 

همان که نیست. 


316

از همه جا بوی مهر می آید 

از سمت تو 

بوی بی مهری. 


315

تابستان کم کم به پاییز فکر می کند، 

پرندگان به کوچ، 

درختان به عریانی... 

و من به تو فکر می کنم. 


314

تابستان هم آمد. 

اما تو نیامدی. 

راستی چرا فصل ها به هر قیمتی می آیند،

اما تو نه؟ 


313

فصل عوض می‌شود

جای آلو را

خرمالو می‌گیرد

جای دلتنگی را

دلتنگی


312

کاش تنهایی پرنده بود. 

گاهی هم به کوچ فکر می کرد.


310

تنها بودیم در آن خانه ی کوچک

از پشت سر چشم هایت را گرفتم

وباخنده نام خودم را پرسیدم

این برای من فقط یک شوخی بود

اما تو واقعا فکر کردی.


309

گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم

که مرگ در آن رخ می‌دهد ..


308

از ما که گذشت

به شما اگر رسید

به جای ما

روزی

هزار وعده

دوستش داشته باشید!


307

شاید دنیا 

نام دختری باشد 

که یک روز محبوبش قول داده بود 

جهان را به اسمش کند. 


306

فراموش می شوم

راحت تر از ردپایی بر برف

که زیر برفی تازه دفن می شود

راحت تر از خاطره ی عطر گیجی در هوا

که با رهگذری تازه از کنارت رد می شود

و راحت تر از آن که فکر کنی،

فراموش می شوم.