مرا براى روز مبادا کنار بگذار !
مثل مسافرخانه اى متروکه ام
در جاده اى سوت و کور،
یک روز خسته از راه مى رسى
و جز آغوش من
برایت پناهى نیست ..
می دانم اوکه نرفت تو بودی.
می دانم او که نماند من بودم.
اما
به خاطر خدا با خودت روراست باش.
آیا جایی بود برای ماندن.
مقصر منم که از جاهای شلوغ بدم می آید.
والا که در قلبت می ماندم.
سلام
اینجا بغض هایم بوی بی کسی می دهد
آنجا آب و هوا خوب است؟
لابد هست که سوالی از حال و هوایم نکردی.
باید ببخشید، اما
این دل هنوز بی قراری شما را می کند.
شیرین بخند، راحت بمان.
اینجا هوا بارانی است.
خیلی غم انگیز است،
تنها بهانه زندگی ام کسی است
که اگر بمیرم، هرگز باخبر نخواهد شد.
خیلی غم انگیز است
به شوق کسی نفس می کشم
که وقتی در شبی سرد
نفسم دیگر بالا نیاید
روحش هم خبردار نخواهد شد.
گـاهـی
یـک پـیـراهـن چـهـارخـانـه ی مـردانـه هـم حـتـی
مـیـتـوانـد
خـانـه ی آدم بـاشـد
کـه دلـتـنـگـی هـایـت را در جـیـبـش بـریـزی
و دکـمـه هـایـش را
بـرای هـمـیـشـه
بـبـنـدی
خوشبختی رنگین کمان لبخند توست !
که با هر ترنم باران شکل می گیرد
فقط خوشحال باش
من اشک آسمان را در می آورم!.
هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است.
مگذارید که نام شما را بدانند، و به نام بخوانندتان.
هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است.
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته ، مرغی که پرش بریده باشد
کبوتر ها که جز پرواز آزادی نمی خواهند!
نباید در حصار میله ها با دانه ای گندم
به او تعلیم ماندن داد!
بـه هـوای آمـدنـت
تـوی کمــد
دسـت نخورده مـانده است
هرگز نخواهی فهمید
که تمامِ زنانِ جهـان
به وقتِ دلتنگی
جیب هاشان پر میشود از
دستمال های سفید مچاله شده ای
که حرف های زیادی برای گفتن دارند....!
از اینجا: سمیه آزاددل
تو را به مـن برساند!
از اینجا: سمیه آزاددل
پرواز از سرشان افتادنی نیست!
و ابرها بیهوده
به سینه میزنند سنگِ روزهایِ آفتابی را
دلگیر که باشند
حرف دلشان میشود
باران
باران
باران
خالی کرده باشد.
از اینجا: روزها و سوزها
گندمزار خشکیده...!