رفتنت خواب بدی بود دلم میخواهد
که از این خواب پریشان بپرم گریه کنم
چقدر دلم می خواست
همین حالا کنارت باشم
اما تو نیستی
تو آنجا در دوردست هایی
و آن دوردست
اصلا متوجه خوش شانسی اش نیست.
نمی دانم گنجشک ها که همه شبیه هم اند
چطور یکدیگر را می شناسند
و نمی دانم چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمی شناسی
نترس، آدم دم رفتن همش دلشوره میگیره
دو روز بگذره این دلشوره ها از خاطرت میره
بهت قول میدم سخت نیست لااقل برای تو
راحت باش ، دورم از تو و از دنیای تو
و من برا ی زندگی، تو را بهانه می کنم
در من هزار قاصدک تنها
در حسرت نسیم شما مردند !