چقدر این احساس آشناست ، چقدر این اواخر توی نگاه و صدا و حرف های آدم ها ، اون رو حس می کنم.
و این فکر که پشت این اتفاق ها هیچ حکمتی نیست و فقط نتیجه اشتباهات آدم هاست، تحملش رو سخت تر می کنه برام.
《ویل للمطففین》
وای به حال کم فروشان !
کم فروشی ، کم فروشی است.
مثل بسته های اینترنت همراه اول که خیلی زودتر از قبل تمام می شوند.
دیشب توی خوابم مار می دیدم . مارهای سیاه کوچک و بزرگ
مار تعبیرش " دشمن خانگی " هست. چقدر دور و برم آدم مارصفت هست. چقدر از نزدیکانم ضربه خورده ام.
جو گندمیه موهام، من پیر شدم دختر
در خاطرههایی دور، زنجیر شدم دختر
من وعدهی خوشبختی در سیر ِ زمان بودم
هی دور شدم از خود، هی دیر شدم دختر
در من غم آرامی هست که همه چیز را به امان خدا رها کرده است
در من غم آرامی است که از تلاطم افتاده است
دریا هنوز هست و موج ها رفته اند
طوفان هر چقدر هم که سهمگین باشد یک جا تمام مى شود
یا در این طوفان میمیریم با با غم آرام و عمیق و ساکتی پا بیرون می گذاریم
هیچکس، هیچوقت، به همان چیزی که پیش از طوفان بوده است بر نمی گردد
من هنوز عاشق رنگ و بوم و گندم زارم
من هنوز عاشق دریایی ام که روزی موج های بلندی داشت فقط ساکت تر، مات تر، تسلیم تر.
در زادگاهم
درختان گردو بار داده اند
درختان آلو بارداده اند
زنان و میشان بارداده اند
ابران وبادان بار داده اند
در زادگاهم
کسی به گورستان رفته است
کسی از بیابان بازگشته است
هنوز منم
نشسته در انتظار
نه رفته ؛ نه باز گشته
آواز نخوانده
بار نداده ام.
خدایا ، پدرش باش، برادرهای نداشته اش باش، دوستش باش ، رفیقش باش.
هیچ کس و کاری نداره ، خودت کس و کارش باش.
همیشه هوای ما رو داشته، خودت هواش و داشته باش.
نترس، آدم دم رفتن همش دلشوره میگیره
دو روز بگذره این دلشوره ها از خاطرت میره
بهت قول میدم سخت نیست لااقل برای تو
راحت باش ، دورم از تو و از دنیای تو
هر فرزندی باید یک روز از والدینش مستقل شود،
یک روز آنها را ببخشد،
و یک روز هم برای همیشه با آنها خداحافظی کند.
پدرم در تمام عمر یک رکعت نمازش قضا نشده ، یک شب نماز شبش ترک نشده ، همه روزه هاش رو کامل گرفته ، برای همین هر چی از خدا بخواد خدا روشو زمین نمیندازه ، حتی اگه دعای بد در حق دخترش باشه ، حتی اگه به ناحق باشه.
این زندگی به مرگ شباهت داشت
پیراهن سیاه به تن کردم
هم سوگوار عمر خودم بودم
هماینکه سوگوار شما بودم
امشبی ای گریه امانم بده
فرصت حرفی به زبانم بده
مژده ای از من به کسانم بده
چون سحر آید به خدا می روم
من دگر از شهر شما می روم