رفتنت خواب بدی بود دلم میخواهد
که از این خواب پریشان بپرم گریه کنم
یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را
یک بار به نام من محتاج بینداز
،همهچیز
قبلاچقدر دلم می خواست
همین حالا کنارت باشم
اما تو نیستی
تو آنجا در دوردست هایی
و آن دوردست
اصلا متوجه خوش شانسی اش نیست.
جو گندمیه موهام، من پیر شدم دختر
در خاطرههایی دور، زنجیر شدم دختر
من وعدهی خوشبختی در سیر ِ زمان بودم
هی دور شدم از خود، هی دیر شدم دختر
ای عشق
تنها هدف ما آن است
جنگ ها را به تو واگذاریم
پس پیروز شو
تو پیروز شو
و صدای قربانیانت را بشنو
که تو را می ستایند.
زمستان را دوست دارم
که این گریههای زمستان
گریههای پایان عمر نیست
بلکه نشان ِآغاز است
نشانِ امید
در من غم آرامی هست که همه چیز را به امان خدا رها کرده است
در من غم آرامی است که از تلاطم افتاده است
دریا هنوز هست و موج ها رفته اند
طوفان هر چقدر هم که سهمگین باشد یک جا تمام مى شود
یا در این طوفان میمیریم با با غم آرام و عمیق و ساکتی پا بیرون می گذاریم
هیچکس، هیچوقت، به همان چیزی که پیش از طوفان بوده است بر نمی گردد
من هنوز عاشق رنگ و بوم و گندم زارم
من هنوز عاشق دریایی ام که روزی موج های بلندی داشت فقط ساکت تر، مات تر، تسلیم تر.
در زادگاهم
درختان گردو بار داده اند
درختان آلو بارداده اند
زنان و میشان بارداده اند
ابران وبادان بار داده اند
در زادگاهم
کسی به گورستان رفته است
کسی از بیابان بازگشته است
هنوز منم
نشسته در انتظار
نه رفته ؛ نه باز گشته
آواز نخوانده
بار نداده ام.