148

برایم از مرگ بگو!

_ می خوابی،
آنقدر که یادت می رود

بیداری چه مزه ای داشت.


147

چقدر شبیه دریایی تو...
مدام،

زیر پایم را خالی می‌کنی!


139

خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن

خسته ام مثل هم آغوشی و ارضا نشدن


136

ما هیچ وقت بهم نمی رسیم
اما من بهترین غریبه ات می مانم

که تو را همیشه دوست خواهد داشت.


135

و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید
که دهانش

پیش هر غریبه ای باز نشود!


134

مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم
هر چه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند
بامن از این هم دلت بی اعتناتر خواست،باش

موج را برخورد صخره کی پشیمان می کند؟


133

روزی یاد تو از خاطرم خواهد گذشت
و نخواهم دانست کجایی
اما سلام و آرزوی من برای خوشبختی تو
تو را در بر خواهد گرفت
و احساس خواهی کرد اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تری

و نخواهی دانست که چرا!


132

کاش باز آید و اندوه مرا دریابد

چشمهایی که مرا وعده باران دادند


129

مینویسم دیدار
تو اگر با من و دل تنگ منی

یک به یک فاصله ها را بردار


127

مث پروانه ای در مشت

چه آسون میشه ما رو کشت


125

شبهای این جا آنقدر دلگیر است
که سوت قطارهای نیمه شب
هر آدمی را وسوسه میکند

که برود و هیچ وقت باز نگردد!


121

سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید
مانند گلی که در بهار بوییدیم

پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز


120

میسپارمت به خدا

خدایی که هیچ وقت نخواست تو را به من بسپارد!


117

من حدس می زنم
که هنوز هم گاه و بیگاه
معجزاتی روی می دهد
مثل آمدن تو......

و من منتظر این معجزه ام.


114

عقل می گفت: برو! عشق به پایان آمد!

عشق می گفت: بمان! سوء تفاهم شده است!


113

توی شهری که گم شدم بی تو
بی چراغم! مسیر پیدا نیست!
این همه پنجره چرا اما

سمت آغوش من دری وا نیست؟!


100

جا برای من گنجشک زیاد است،
ولی...
به درختان خیابان تو عادت دارم...

99

باد که می آید
خاکِ نشسته بر صندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
دراز می کشد کنار زن ،
فکر می کند

به روزهایی که لب داشت.


98

می خواستم بمانم
رفتم.
می خواستم بروم
ماندم.
نه رفتن مهم بود و نه ماندن.
مهم
من بودم

که نبودم...


97

کدام پل
در کجای جهان
شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی رسد.


93

کسی دست هایت را نمی گیرد
در جیب بگذارشان

شاید خاطره ای ته جیبت مانده باشد که هنوز گرم است.


92

دوشینه به من این همه دشنام که دادی

پاداش دعائیست که بر جان تو کردم !؟


91

من تو را نمی شناسم ،
اما می خواهم وقتی بمیری
که بدانی
عشقِ کسی بوده ای ...

دوستت دارم !


90

دیوار که باشی
عاشق کسی می‌شوی
که یادش نیست
کی
کجا

به سینه‌ات تکیه داده است.


89

خوبم...
درست مثل مزرعه ای که
محصولش را ملخ ها خورده اند

دیگر نگران داس ها نیستم.


88

و دلتنگی های بی شماری
چشم به راه من اند
که برای گریستن شان
روی شانه های کسی که دوستش می داری

نمی توانی حساب کنی.


87

پرندگان
به هم که می‌رسند
آشیانه می‌سازند؛
من و تو

خاطره


86

به شانه های تو اعتباری نیست
که این تکیه گاه ناامن

همیشه جایی که نباید می لغزد.


85

دلم پر از زخمهایی ست
که قرار است وقتی بزرگ شدم

فراموششان کنم.


84

ترک کردن ِ آدمها هم آدابی دارد !
اگر آداب ِ ماندن نمیدانستید
لااقل درست ترکشان کنید

تا تَرَک برندارند.


83

دروغ می گفتی
معتاد شدنت را به من
که انقدر آرام و بی درد

مرا ترک کردی...


82

هیچ قطاری
وقتی گنجشکی را زیر می گیرد

از ریل خارج نمی شود.


81

خواستند
از عشق
آغوش و بوسه را
حذف کنند
عشق
از آغوش و بوسه

حذف شد.


80

دیوار‌ها هم عاشق می‌شوند
یادگاری ننویسید

اگر قصد برگشتن ندارید


79

چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم

تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی منتظرم بود.


78

حالا دنیا
پر از شعرهائیست

که نمی توانم به او تقدیمش کنم


70

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها
که اشتباه نمی‌کنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند
بعضی هم به دریا نمی‌رسند.

رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد.


68

زندگی در اعماق امن است

اما زیبا نیست
ماهی هایی که در اعماق زندگی می‌کنند
صید نمی‌شوند
اما طلوع آفتاب را هم نمی‌بینند
کشتی‌ها را نمی‌بینند
بله، زندگی در اعماق غم‌انگیز است.


63

به یکدیگر دروغ نگویید؛
آدم است
باور می‌کند

دل می‌بندد.


58

هر روز تکرار روز دیگریست
صبح هم ماجرای ساده‌ایست

گنجشکها بی‌خودی شلوغش می‌کنند .


59

دیدن هر بامداد اتفاق ساده‌ای نیست
خوشایند است و تکرار ناپذیر

گنجشک‌ها بیخود شلوغش نمی‌کنند.


57

هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد
اما‌ آدمی است دیگر

همیشه منتظر می‌ماند.


53

من می روم ز کوی تو و دل نمی رود

این زورق شکسته ز ساحل نمی رود



51

آرام
شده‌ام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگ‌هایش را

باد برده باشد!


49

خدایا!
یا نوری بیفکن یا توری

ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس میترسد!


47

اکنون کجاست؟
چه می‌کند؟

کسی که فراموشش کرده‌ام .


45

باز نگشتند

رودهایی که به دریا رفتند
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب


44

علف‌های نو رسته
به جا نمی‌آورند

درختان کهن را


42

سلام
خداحافظ!
چیز تازه ای اگر یافتید،
بر این دو اضافه کنید

تا بلکه باز شود این در گم شده بر دیوار


38

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل
خوب است
مثل همین باران بی سوال

که هی می بارد