۶۲۱

یک ذره دلت تنگ نشد ...خانه ات آباد؟!

یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد...؟!


۵۷۷

هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت


۵۸۷

راهی که می روید به صد شوق و اضطراب 

ما بازگشته ایم از آن ، خسته و خراب


۵۶۴

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می شود، ساحل ندارد


۵۶۳

صبر ایوب مثالی است که ما صبر کنیم

ورنه آن زجر که من دیده ام، ایوب ندید


۵۶۲

سخت است که عاشق شوی و هیچ ندانند

هی شعر بگویی، بنویسند که احسنت!


۵۶۱

با من خسته مهربان تر باش

من همانم که دوستت دارد


۵۶۰

هر چند می رود، بروم چای دم‌کنم

شاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای


۵۵۸

اگر روزی یقین‌کردی جهان جای کمی دارد

چو من سر در گریبان‌کن، گریبان عالمی دارد


۵۵۳

ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد

نشاید خوردن الا رزق مقسوم


۵۴۹

خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟

چرا اینگونه کافرگونه ، بی رحمانه می خندی؟


۷۰۲

گیرم که به دریا نرسیدی، چه غم  ای رود

خوش باش که یک چند ، در آن راه دویدی


۶۹۶

از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان ، وین راه بی‌نهایت


۶۹۳

مرا دوست داری ولی تا کجا ؟

مرا تا کجا " دوستت دارم " ی؟


۶۹۱

در جای جایِ خاکِ تنم ردِ پای توست
گاهی تو هم به نام وطن  یاد کن مرا


۶۹۰

قاصدک های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد


۶۷۵

ظهور کن که به تنگ آمدیم از تزویر

ز دست منتظرانت خلاص کن ما را 


۶۷۲

من سراغ هر کسی رفتم دلم را زد شکست

غالبا این لحظه ها مادر به دادم می رسد


۶۷۰

اول به دست خالی من یک نگاه کن

درمانده را اگر دلت آمد جواب کن


۶۵۲

من از عالم تو را تنها گزیدم

روا داری که من غمگین نشینم؟


۶۴۶

به دوشم می کشم اندوه صدها سال یک زن را
تو حق داری اگر دیگر نمی فهمی غم من را

۶۴۵

درون خانه ی خود ، هر گدا شهنشاهی ست
قدم برون منه از حد خویش ، سلطان باش


۶۴۴

شست باران همه کوچه خیابان ها را
پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟


۶۳۱

دنیا به کام ما نبوده است تاکنون
من بعد هم به کام شما , ما نخواستیم


۶۳۰

تا تو زخمی میزنی، بهر مداوا می رسند...
یک به یک از ره رقیبان، با نمکدانی به دست


۶۲۹

جای دارو دکترم ، تنها " سفر" تجویز کرد

گفت گاهی دل بریدن ، رو به راهت می کند


۶۲۱

حال مرا دید و کمی آهسته تر رفت
با من مدارا کردنش را دوست دارم


۶۲۰

در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی
نکته اینجاست که من راز نگهدار ترم


۶۱۸

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت


۶۰۸

از وسعت تنهایی ام آنقدر بگویم

تنها کس من بودی و من هیچ کس تو


۵۹۹

گفتم چگونه می‌کُشی و زنده می‌کنی؟
با یک نگاه کُشت و نگاهِ دگر نکرد


۵۹۵

رشته ای بر گردنم افکنده دوست

می کشد هر جا که خاطرخواه اوست


۵۹۱

یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را
یک بار به نام من محتاج بینداز