یک ذره دلت تنگ نشد ...خانه ات آباد؟!
یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد...؟!
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت
راهی که می روید به صد شوق و اضطراب
ما بازگشته ایم از آن ، خسته و خراب
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می شود، ساحل ندارد
صبر ایوب مثالی است که ما صبر کنیم
ورنه آن زجر که من دیده ام، ایوب ندید
سخت است که عاشق شوی و هیچ ندانند
هی شعر بگویی، بنویسند که احسنت!
با من خسته مهربان تر باش
من همانم که دوستت دارد
هر چند می رود، بروم چای دمکنم
شاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای
اگر روزی یقینکردی جهان جای کمی دارد
چو من سر در گریبانکن، گریبان عالمی دارد
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد
نشاید خوردن الا رزق مقسوم
خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟
چرا اینگونه کافرگونه ، بی رحمانه می خندی؟
گیرم که به دریا نرسیدی، چه غم ای رود
خوش باش که یک چند ، در آن راه دویدی
از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان ، وین راه بینهایت
مرا دوست داری ولی تا کجا ؟
مرا تا کجا " دوستت دارم " ی؟
در جای جایِ خاکِ تنم ردِ پای توست گاهی تو هم به نام وطن یاد کن مرا
قاصدک های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ظهور کن که به تنگ آمدیم از تزویر
ز دست منتظرانت خلاص کن ما را
من سراغ هر کسی رفتم دلم را زد شکست
غالبا این لحظه ها مادر به دادم می رسد
اول به دست خالی من یک نگاه کن
درمانده را اگر دلت آمد جواب کن
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟
به دوشم می کشم اندوه صدها سال یک زن را تو حق داری اگر دیگر نمی فهمی غم من را
درون خانه ی خود ، هر گدا شهنشاهی ست قدم برون منه از حد خویش ، سلطان باش
شست باران همه کوچه خیابان ها را پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟
دنیا به کام ما نبوده است تاکنون من بعد هم به کام شما , ما نخواستیم
تا تو زخمی میزنی، بهر مداوا می رسند... یک به یک از ره رقیبان، با نمکدانی به دست
جای دارو دکترم ، تنها " سفر" تجویز کرد
گفت گاهی دل بریدن ، رو به راهت می کند
حال مرا دید و کمی آهسته تر رفت با من مدارا کردنش را دوست دارم
در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی نکته اینجاست که من راز نگهدار ترم
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت
از وسعت تنهایی ام آنقدر بگویم
تنها کس من بودی و من هیچ کس تو
گفتم چگونه میکُشی و زنده میکنی؟ با یک نگاه کُشت و نگاهِ دگر نکرد
رشته ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطرخواه اوست
یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را یک بار به نام من محتاج بینداز