305

جمعه ها باید یکی باشد

که شعرهای آدم را قدم بزند

آدم نمیرد از دلتنگی


303


مرا ببخش..!
اگر به تو پیله کرده ام.. 
قدری طاقت بیار
پروانه میشوم و می روم.

302

 کم بودی 

برای ایستادن پشتِ زنی که دوستت داشت.


301

طوفان هر چقدر هم که سهمگین باشد

 یک جا تمام می شود! 

اما هیچکس، هیچوقت، 

به همان چیزی که پیش از طوفان بوده است بر نمی گردد.


300

در من غم آرامی هست که از تلاطم افتاده است!

 دریا هنوز هست و موج ها رفته اند.

نبودی و جهانم را به طوفان کشیده بودی.. 

حالا فقط نیستی... همین


299

در من غم آرامی هست 

که همه چیز را به امان خدا رها کرده است... 


298



ببین جانم!

من زنم

زن ها به حرف ها تکیه می زنند.

و از حرف ها تکیده می شوند.

و شک نکن اگر زبان اختراع نمی شد

هیچ زنی عاشقت نمی شد.


297

حرف هایت را

زدی

زدی

تا

زدی زیر همه شان!


حرف هایم را

نزدم

نزدم

تا

زدم زیر اولین بارانی که زد!


296

من را شمعدانی بدان در گلدانی کوچک 

که بیشتر از آب و آفتاب 

به تو نیاز دارد. 


295

سفر یعنی 
تو می روی 
و من پشت سرت آب می شوم.

293

.

همین حوالی من بمان،

دنیا آنقدر بزرگ شده است و

آدمها آنقدر زیاد

که می ترسم تا ابتدای خیابان بروی،

یا راه بازگشت را پیدا نکنی

یا من را دیگر نشناسی.


292

هرچه بیشتر می روم

تنهاتر می شوم.

قطاری شده ام 

که واگنهاش یکی یکی

از دنبال کردنش خسته می شوند.


291

نباید چیزی را دوست بداری

همین بهانه های کوچک

برای زنده ماندنت

بعدها

تو را خواهند کشت.


290

عاشق که میشوی

لالائی هم یاد بگیر.

شبهای باقیمانده عمرت 

براحتی نخواهند گذشت.


289

خسته ام 

خیلی خسته 

به من جایی بدهید

می خواهم بخوابم

یک تخت خالی 

یک دنیای خالی

یک قلب خالی .


288

چه کرده اى ؟

تو با دلم 

که از تو پیش دیگران

گلایه هم که مى کنم ، 

شعر حساب میشود! 


287

احساس

سنگ خارا نیست

که همین طور بماند و

بماند و

بماند...

احساس مثل شاپرک

مثل عطر

می پرد!

درست توی همان روزهایی که دوستت دارم

دوستم داشته باش!


286

نخواه فراموشت کنم!

آخر کدام درخت

در کدام اردیبهشت

خانه تکانی کرده است؟

دیوانه !

من تازه عاشقت شده ام.


285

در یک مهمانی

یک خیابان

یا حتی یک مغازه،

چرا بر حسب اتفاق هم

ما جایی به هم برنمی خوریم؟


284

دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟

وقتی امید نیست به هیچ استجابتی

از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم 

خط میکشم به دلخوشی هر زیارتی


283

چقدر شبیه دعایی شدم 

که اجابت نمی کنی. 


282

از سَیاره ای دور

دور

دور

با تو حرف میزنم

کجا بردی 

دِل

بی صاحِب مرا! 


281

هر دختری باید شعری داشته باشد

که برای او سروده شده باشد.

حَتی اگر لازم باشد برای اینکار

آسمان به زمین بیاید.


280

تنها بودم که او آمد.

تنهاییم را پر نکرد ... 

فقط خلوتم را شکست...... 

تنهاترم کرد.... 

رفت .......


279

همه آنهایی که گفته بودند بی تو می میرم، 

بی هم زنده اند. 

هیچکس بی هیچکس نمرده. 

من به کجای این زندگی اعتماد کنم. 


278

.

.

یکی باید باشد

یکی که آدم را صدا کند

به نام کوچکش صدا کند

یک جوری که حال آدم را خوب کند

یک جوری که هیچکس دیگر بلد نباشد

یکی باید آدم را بلد باشد…


277


آهسته گفت :

من که کبوتر نمی شوم 

اما دلم 

به دیدن گلدسته ات خوش است.


276

و خداوند

دختر را آفرید

تا گلها بی نام نباشند.


275

سالها بعد می‌فهمی

آنچه به تو برنمی‌گردد

جوانی و زیبایی‌ات نیست،

آنچه به تو برنمی‌گردد

منم که تو را

پیر و زشت هم

می‌پرستیدم.

275

به من نگو وقتی که رفتم صبور باش؛

به کسی که شنا نمی‌داند

نمی‌گویند در غرق‌شدن عجله نکن!


273

شهریور است. 

کم کم فکر باد و باران باش.

شاید کسی تمام گریه هایش را برای پاییز گذاشته باشد. 


272

مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر. 

سپس رها کن و برگرد 

من نمی آیم. 


271

دلم شور می زند، 

نکند این شبها کسی تو را آرزو کند، 

و دعایش مستجاب شود. 


270

یک روز این شعر را مى خوانى

و در بند آخرش

زنى را مى بینى

که تو را عجیب دوست داشته.


269

تنهایی ام

 زنی که موهایش رامی بافد 

و می شکافد 

می بافد 

و می شکافد 

می بافد... 


268

پرنده ها عادت دارند 

روی درخت های خشکیده لانه کنند.

 اما من باور نمی کنم 

چطور می شود به یک آدم تنها فهماند

کسی که به او دل بسته

فقط جایی برای رفتن نداشته است؟



267

به کلاغ ها بگو 

قصه من اینجا تمام شد 

که یکی بود و نبود مرا با خود برد.


266

مرا به شهر دوستت دارم های بی دلیل دعوت کن. 

شهری که به بهانه عشق، 

تنم درگیر آغوش نشود. 


265

در اندوه من، 

شادی رها شدن پرنده ای است، 

که به او دل بسته بودم. 


264

دیدی که سخت نیست تنها بدون من. 

دیدی که صبح می شود شبها بدون من. 

این نبض زندگی، بی وقفه می زند. 

فرقی نمی کند، با من، بدون من. 

دیروز گر چه سخت، امروز هم گذشت. 

طوری نمی شود، فردا بدون من. 


262

تنهایی ، شاخه درختی است پشت پنجره ام ....

گاهی لباس برگ می پوشد ،

گاهی لباس برف...

اما همیشه هست!


261

کمی دورتر بایست. 

مهربان که می شوی 

بیشتر دلم تنگ می شود.


260

دموکراسی این نیست

که مرد نظرش را درباره‌ی سیاست بگوید

و کسی به او اعتراض نکند.

دموکراسی این است که

زن نظرش را درباره‌ی عشق بگوید

و کسی او را نکشد.


259

خدایا 

من که غصه هایم را سر وقت میخورم...!

پس چرا خوب نمیشود دردهایم؟


258

تمام دلخوشیم

زنیست که از من

توی عکس های قدیمی مان مانده

از من زنی هنوز

با تو خوشبخت است

دست هیچ کس

به او نمی رسد

زنی

دستت هنوز دور گردنش

زنی

دستت تا همیشه دور گردنش

زنی

دستش دور زندگی

به مرگ بگو

می تواند اگر

تو را

ازو هم بگیرد!


"رویا شاه حسین زاده"

257

وقتی رعد و برق می زند؛   نترس  نرو بغل او...

 وقتی دلت می گیرد  نخواه  بغلت کند او...  

اجازه نده شبها  بهت نزدیک شود وقتی.. وقتی.. 

آخر، چرا رفتی زن مردم شدی!


256

هیچ وقت یکی را با همه ی وجود دوست نداشته باش..

یک تکه از خودت را نگه دار

برای روزهایی که

هیچ کس را

بجز خودت نداری..!


256

هیچ وقت یکی را با همه ی وجود دوست نداشته باش..

یک تکه از خودت را نگه دار

برای روزهایی که

هیچ کس را

بجز خودت نداری..!


255

ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ. 

ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ

ﺩﺭ ﺁﺭﺷﯿﻮ ﺭﺍﺩﯾﻮ 

ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ

ﺑﮕﻮ ﮐﻪ می خواهی

ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ.


254

درختی که منم

برگ‌هایش را ریخت

تا تو

ماه را از میان شانه‌هاش

تماشا کنی.