بابالنگ دراز
من همین که هستی دوستت دارم
حتی سایه ات که هرگز به آن نمی رسم.
بابا لنگ دراز عزیز
بعضی آدمها را نمی شود داشت
فقط می شود دوستشان داشت
ای آینه هم صحبت من باش
که دیری است
بی سنگ صبور است
دل تنگ صبورم
کاش دنیا کوچهی من بود
و کوچهی تو
و کسی برای کسی
از راه دور نامه نمینوشت.
اون چقدر کنار تو خوشبخته
وقتی که تو اینجوری دوستش داری
آرزو می کردم
که تو خواننده شعرم باشی.
راستی شعر مرا می خوانی؟
آنقدر بی قرار تو هستم که حاضرم
با دیگران ببینمت،
اما ببینمت.
ببین چگونه مرا ابر کرد، خاطره هایی
که در یکایک شان می شد آفتاب ببینم
از بهار تقویم می ماند
از من
استخوان هایی که،
روزی تو را دوست داشتند.
وقتی می روی
در دنیا را ببند
که تمام شود.
دلتنگی اتفاق عجیبی است
گویی خواهی مرد
ولی نمی میری
دستش بند است
به دلتنگی من
بیکار که می شود
برای بغض هایم
غروب می بافد.
همیشه منتظر میماند.
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورق شکسته ز ساحل نمی رود
آخر من بدبخت چرا نمیتوانم؟
کسی که فراموشش کردهام .
رودهایی که به دریا رفتندسربازانی که به جنگو یارانی که به دیار غریب
درختان کهن را
چون یکی شون و میشناسم !
آنقدر نفس میکشم تا تمام شود
همه ی نفس هایی که دائم سراغ تو را میگیرند
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست
چقدر دلم هوایت را می کند
حالا که دیگر هوایم را نداری
زمانه که سخت می گیرد،
شروع می کنیم به کوتاه کردن
ناخن ها،موها، حرف ها، رابطه ها!