-
۴۵۰
چهارشنبه 29 آبان 1398 21:22
چشمهایش به حالتی شگفت زده، باز بودند. چنانکه گویی دیوارها هم مایه تعجب او می شدند. هوا هم. روز و شب هم. و انگار از این که بود ، راه می رفت، نفس می کشید و سرما را تا دل استخوان هایش احساس می کرد، در شگفت بود. انگار از اینکه مادری او را زاییده است، شیرش داده و بزرگش کرده است، به حیرت بود. چنین چیزی راست است؟ ممکن است؟...
-
00000
سهشنبه 28 آبان 1398 20:12
چگونه از شبیه شدن به کسانی که از آنها نفرت داریم می ترسیم، و چگونه ترس هایمان همیشه به سرمان می آیند. انگار که قانونی نانوشته ، ما را در همان مسیری که پدران و مادرانمان در آن گام برداشته اند راه می برد. مثل داستانی که تکرار می شود و ما حتی در داستان زندگی خود نمی توانیم تغییری بدهیم. مثل عروسک خیمه شب بازی که دست هایی...
-
۴۴۹
پنجشنبه 23 آبان 1398 15:34
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
-
۴۴۸
پنجشنبه 23 آبان 1398 15:32
جهان به اعتبار خنده تو زیباست
-
۴۴۷
پنجشنبه 23 آبان 1398 12:04
از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن
-
۴۴۶
پنجشنبه 23 آبان 1398 10:32
آهای تموم دلخوشیم داری تو غصه می کشیم
-
000
چهارشنبه 22 آبان 1398 20:05
وقتی من نباشم ، شب هاچه کسی او را از کابوس های شبانه اش بیدار خواهد کرد؟ کابوس هایی که من باعث آن هستم .
-
۴۴۵
چهارشنبه 22 آبان 1398 18:32
اینجا تا لباست را سیاه نبینند باور نمی کنند چیزی را از دست داده ای
-
۴۴۴
چهارشنبه 22 آبان 1398 18:30
گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست چون باعث میشه نتونی به جایی برگردی که از همون اول هرگز نباید قدم میگذاشتی
-
۴۴۴
یکشنبه 19 آبان 1398 19:42
می ترسم...هر لحظه ممکنه خودم و بکشم
-
۴۴۳
شنبه 18 آبان 1398 12:50
دانایی مثل تیزاب است و قلب انسان را می خورد و مرد دانا نمی تواند مثل دیگران، نادان شود و خود را به حماقت بزند. کسی که احمق است از نادانی خود رنج نمی برد، ولی آنکس که حقیقتی را دریافته نمی تواند خود را همرنگ احمق ها نماید.
-
۴۴۲
شنبه 18 آبان 1398 12:25
نفس بر سینه ی عاشق رسیده آی رسیده دم مُردن عزیز من ، کجایی آی کجایی؟
-
۴۴۱
جمعه 17 آبان 1398 17:59
یک انسان را اگر گرفتار اندوه نمایید از کرده های گذشته پشیمان می شود ، ولی همین که اندوه او از بین رفت،به وضع اول برمی گردد و همانطور خودخواه و بیرحم می شود.
-
۴۴۰
جمعه 17 آبان 1398 17:54
کتاب Sessiz Ev نوشته Orhan Pamuk
-
۴۳۹
چهارشنبه 15 آبان 1398 16:24
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را ...
-
۴۳۸
چهارشنبه 15 آبان 1398 16:20
من خنده زنم بر دل دل خنده زند برمن اینجاست که می خندد دیوانه به دیوانه
-
۴۳۷
دوشنبه 13 آبان 1398 18:33
زخمی زنجیرم، پریدم از دامت اگرچه می میرم، ولی نمی خوامت
-
۴۳۶
یکشنبه 12 آبان 1398 20:35
دلی رو زیر پا گذاشتی که قبل تو شکستگی داشت حالِ منِ عاشق به کی به جز تو بستگی داشت؟
-
۴۳۵
چهارشنبه 8 آبان 1398 15:49
با تو من چه کرده بودم ، که مرا چنین شکستی ؟ بی وداع و بی تفاوت، سرد و بی صدا شکستی
-
۴۳۴
چهارشنبه 8 آبان 1398 15:43
کتاب خدای چیزهای کوچک یک کتاب خوب بعد از مدت ها، شخصیت های باورپذیر ، تصویرسازی های زیبا ، مثل یک شعر بلند
-
۴۳۳
چهارشنبه 8 آبان 1398 15:31
آنها به حیطه قوانینی تجاوز کردند که تعیین می کردند چه کسی باید دوست داشته شود و چگونه و تا چه اندازه.
-
۴۳۲
یکشنبه 5 آبان 1398 18:40
عشق، یه غمِ قشنگِ پرطرفداری...
-
۴۳۱
یکشنبه 5 آبان 1398 18:36
عشق، چشم بسته دل و بهت دادم با پای خودم به دامت افتادم دیگه چی میخای از جون یه آدم
-
۴۳۰
یکشنبه 5 آبان 1398 13:33
آمو گفت: " می دانی وقتی آدم ها را آزرده کنی چه اتفاقی می افتد؟ وقتی آدم ها را آزرده می کنی، آنها تو را کمی کمتر دوست خواهند داشت."
-
۴۲۹
یکشنبه 5 آبان 1398 13:04
بوها ،مثل موسیقی ، خاطرات را حفظ می کنند. او نفس عمیقی کشید و آن را برای بعدها در خودش حفظ کرد.
-
۴۲۸
جمعه 3 آبان 1398 11:38
یکی دو تا نیست آخه درد این دلم چیزی نمیگه ، خیلی مرده این دلم
-
۴۲۷
جمعه 3 آبان 1398 11:37
از هر چی ترسید دل من، سرش اومد گفتم بهتر میشه، اما بدترش اومد
-
۴۲۵
چهارشنبه 1 آبان 1398 19:32
نمی پرسه کسی هی در چه حالی خبر از آشنای تازه ای نیست
-
۴۲۴
چهارشنبه 1 آبان 1398 19:28
بازی نکن با قلب داغونم من آخر بازی رو می دونم
-
۴۲۳
چهارشنبه 1 آبان 1398 19:27
عیبی نداره باز غمگینم...