00000

چگونه از شبیه شدن به کسانی که از آنها نفرت داریم می ترسیم، و چگونه ترس هایمان همیشه به سرمان می آیند. 

انگار که قانونی نانوشته ، ما را در همان مسیری که پدران و مادرانمان در آن گام برداشته اند راه می برد. مثل داستانی که تکرار می شود و ما حتی در داستان زندگی خود نمی توانیم تغییری بدهیم.

مثل عروسک خیمه شب بازی که دست هایی حرکت مان می دهد. دست های سرنوشت ، تقدیر، طبیعت ، خون و خوی آبا و اجدادی مان، یا دست های بی رحم آفریننده.