ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چشمهایش به حالتی شگفت زده، باز بودند. چنانکه گویی دیوارها هم مایه تعجب او می شدند. هوا هم. روز و شب هم.
و انگار از این که بود ، راه می رفت، نفس می کشید و سرما را تا دل استخوان هایش احساس می کرد، در شگفت بود.
انگار از اینکه مادری او را زاییده است، شیرش داده و بزرگش کرده است، به حیرت بود.
چنین چیزی راست است؟ ممکن است؟ چقدر چیزهای عجیب و باورنکردنی در این دنیا پیدا می شوند.