117

من حدس می زنم
که هنوز هم گاه و بیگاه
معجزاتی روی می دهد
مثل آمدن تو......

و من منتظر این معجزه ام.


116

دلگیر " نباش !
دلت که " گیر " باشد؛
رها نمی شوی ...!
یادت باشد :
خداوند،بندگان خود را؛

با آنچه بدان دل بسته اند می آزماید.


115

هرگز در زندگی این دو را ابراز نکنید
نخست: آنچه نیستید

و دوم : همه آنچه هستید!


114

عقل می گفت: برو! عشق به پایان آمد!

عشق می گفت: بمان! سوء تفاهم شده است!


113

توی شهری که گم شدم بی تو
بی چراغم! مسیر پیدا نیست!
این همه پنجره چرا اما

سمت آغوش من دری وا نیست؟!


112

بدا به حال دلهایی که بیش از اندازه محفوظ بوده اند،
هنگامی که سودا راه به دل باز می کند،

آنکه عفیف تر است، بی دفاع تر است.


111

مردم در کار محبت همچون فروشندگان خرده پا هستند،

آن را خرده خرده عرضه می کنند.


110

اگر بیشعورها عاشق می شوند فقط به یک دلیل است:

می خواهند در هیچ چیز کم نیاورند از جمله عشق !


109

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت ،

باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد !


108

هرگز نمازت را ترک مکن.
میلیون ها نفر زیر خاک،
بزرگترین آرزویشان بازگشت به دنیاست تا سجده کنند،

ولو یک سجده


107

آرامش خود را به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن

تا همیشه آن را داشته باشی!


106

آرام؟
آرام برای چه باید گرفت؟
وقتی بمیریم ، خود به خود آرام می گیریم!

پیش از آنکه بمیریم که نباید بمیریم!


105

هر بار که می خواهم به سمتت بیایم
یادم می افتد ”دلـتـنـگی”

هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک “اشتباه” نیست !


104

بزرگترین لذت در زندگی انجام کاریست که دیگران می گویند:

تو نمی توانی !


103

خدا دوستدار آشناست.

عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت.


102

اگر موفق شدید به کسی خیانت کنید،
آن شخص را احمق فرض نکنید.

بلکه بدانید او خیلی بیشتر از انچه لیاقت داشته اید به شما اعتماد کرده است.


101

وقتی تنهاییم،دنبال دوست می گردیم.
پیداش که کردیم،دنبال عیب هاش می گردیم.
وقتی از دستش دادیم ،

در تنهایی،دنبال خاطراتش می گردیم !


100

جا برای من گنجشک زیاد است،
ولی...
به درختان خیابان تو عادت دارم...

99

باد که می آید
خاکِ نشسته بر صندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
دراز می کشد کنار زن ،
فکر می کند

به روزهایی که لب داشت.


98

می خواستم بمانم
رفتم.
می خواستم بروم
ماندم.
نه رفتن مهم بود و نه ماندن.
مهم
من بودم

که نبودم...


97

کدام پل
در کجای جهان
شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی رسد.


96

هیچ کاری بی معنی تر از این نیست

که بخواهی برای کسی که برایش مهم نیستی از خودت بگویی.


95

ترجیح میدهم طوری زندگی کنم که گویی خدا هست
و وقتی مُردم بفهمم نیست،
تا اینکه طوری زندگی کنم که انگار خدا نیست

و وقتی مُردم بفهمم که هست.


94

عجیب است دریا

همین که غرقش میشوی تو را پس می زند!


93

کسی دست هایت را نمی گیرد
در جیب بگذارشان

شاید خاطره ای ته جیبت مانده باشد که هنوز گرم است.


92

دوشینه به من این همه دشنام که دادی

پاداش دعائیست که بر جان تو کردم !؟


91

من تو را نمی شناسم ،
اما می خواهم وقتی بمیری
که بدانی
عشقِ کسی بوده ای ...

دوستت دارم !


90

دیوار که باشی
عاشق کسی می‌شوی
که یادش نیست
کی
کجا

به سینه‌ات تکیه داده است.


89

خوبم...
درست مثل مزرعه ای که
محصولش را ملخ ها خورده اند

دیگر نگران داس ها نیستم.


88

و دلتنگی های بی شماری
چشم به راه من اند
که برای گریستن شان
روی شانه های کسی که دوستش می داری

نمی توانی حساب کنی.


87

پرندگان
به هم که می‌رسند
آشیانه می‌سازند؛
من و تو

خاطره


86

به شانه های تو اعتباری نیست
که این تکیه گاه ناامن

همیشه جایی که نباید می لغزد.


85

دلم پر از زخمهایی ست
که قرار است وقتی بزرگ شدم

فراموششان کنم.


84

ترک کردن ِ آدمها هم آدابی دارد !
اگر آداب ِ ماندن نمیدانستید
لااقل درست ترکشان کنید

تا تَرَک برندارند.


83

دروغ می گفتی
معتاد شدنت را به من
که انقدر آرام و بی درد

مرا ترک کردی...


82

هیچ قطاری
وقتی گنجشکی را زیر می گیرد

از ریل خارج نمی شود.


81

خواستند
از عشق
آغوش و بوسه را
حذف کنند
عشق
از آغوش و بوسه

حذف شد.


80

دیوار‌ها هم عاشق می‌شوند
یادگاری ننویسید

اگر قصد برگشتن ندارید


79

چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم

تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی منتظرم بود.


78

حالا دنیا
پر از شعرهائیست

که نمی توانم به او تقدیمش کنم


77

انسانها به عشق نیاز دارند حتی وقتی که سزاوارش نیستند


76

چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟

و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟


75

آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی می‌گوید که می‌مانند،

اما تا به حال درباره آنان که می‌روند فکر کرده‌ای؟


74

گفت خیلی میترسم، گفتم چرا؟
گفت چون از ته دل خوشحالم...
این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم آخر چرا؟
و او جواب داد :

وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد.


73

در قلبِ آدمی جاهایی هست که هنوز به وجود نیامده‌اند

و رنج به‌درونِ آن‌ها می‌رود تا بدان‌ها هستی بخشد.


72

گناهانم را دوست دارم
بیشتر از تمام کارهای خوبی که کرده‌ام
می‌دانی چرا؟!

آن‌ها واقعی‌ترین انتخاب‌های من‌اند!


71

نوشتن برای تو،

وقتی ندانی که برایت نوشته ام به چه درد می خورد ؟


70

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها
که اشتباه نمی‌کنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند
بعضی هم به دریا نمی‌رسند.

رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد.


69

هیچ شعری شاعر ندارد،

هر خواننده‌ی شعری شاعر آن لحظه‌ی شعر است.


68

زندگی در اعماق امن است

اما زیبا نیست
ماهی هایی که در اعماق زندگی می‌کنند
صید نمی‌شوند
اما طلوع آفتاب را هم نمی‌بینند
کشتی‌ها را نمی‌بینند
بله، زندگی در اعماق غم‌انگیز است.