۵۹۰

 لطفا چشمها ، خوابها و خاطره هایم رو به من پس بده.

می خواهم دنیا را همان طوری که سال ها می دیدم ببینم .

می دانم آن بیرون دنیا مثل همیشه زیبا و شگفت انگیز و پر از سحر و رمز و راز است ؛مثل دنیای نوجوانی  و ابتدای جوانی ام.

ولی پرده ای که روی چشمها و ذهنم افتاده است نمی گذارد دنیا را همان طوری که به خاطر دارم ببینم.

نگذار فراموشی خواب و بیداری ام را در بربگیرد و مثل سیه چاله ای مرا به درون خود بکشد. دستم را بگیر . مرا از این سیاهی که دارد دنیایم را فرامی گیرد بیرون بکش. 

دلم برای مثل همیشه دیدن تنگ شده است. دلم برای یک نفس آرامش تنگ شده است.