ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
لطفا چشمها ، خوابها و خاطره هایم رو به من پس بده.
می خواهم دنیا را همان طوری که سال ها می دیدم ببینم .
می دانم آن بیرون دنیا مثل همیشه زیبا و شگفت انگیز و پر از سحر و رمز و راز است ؛مثل دنیای نوجوانی و ابتدای جوانی ام.
ولی پرده ای که روی چشمها و ذهنم افتاده است نمی گذارد دنیا را همان طوری که به خاطر دارم ببینم.
نگذار فراموشی خواب و بیداری ام را در بربگیرد و مثل سیه چاله ای مرا به درون خود بکشد. دستم را بگیر . مرا از این سیاهی که دارد دنیایم را فرامی گیرد بیرون بکش.
دلم برای مثل همیشه دیدن تنگ شده است. دلم برای یک نفس آرامش تنگ شده است.