205

تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام

چشمامو سرزنش نکن، از پسشون برنمیام


پیر شدم تو این قفس، یکم بهم نفس بده

رحم و مروتت کجاست، جوونیامو پس بده


فکر نمی کردم بذاری زار و زمینگیر بشم

فکر نمی کردم که یه روز این جوری تحقیر بشم


اون همه که دلم برات به آب و آتیش زده بود

حتی اگه سنگ بودی، دلت به رحم اومده بود